یه سفر کوچولو به ماهشهر
سلام به دختر خوشگلم روز ٦ شهریور ساعت ٦:٣٠ با قطار رفتیم ماهشهر از شب قبلش وسایلت را آماده کردی تا ساعت ٤ صبح بیدار بودی گریه میکردی بریم پیش اکرم و مهران ( خاله و شوهرخاله) گل دختر همه رو با اسم کوچک صدا میزنه نمیدونم چیکار کنم وقتی ظهر از خواب بیدار شدی یه عالمه گریه کردی بریم با اتار (قطار) ماهشهر ناهار خوردیم بعد کارهایم کردی شما قبل از رفتن خوابیدی بعد مامانجون آمد خانه امان رفتیم ایستگاه قطار اونجا همش میگفتی اتار اجاست ( قطار کجاست ) چرا نمیاد من ببینمش تا قطار بیاد ازت چند تا عکس گرفتم اما هوا اینقدر گرم بود تمام صورتت قرمز شده بود ساعت ٨ ماهشهر بودیم خاله اینا اومدن د...
نویسنده :
مامان آرمیتا
20:57