آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

پارک رفتن و عکسهای عسل مامان

        سلام عزیز مهربون قربونت برم الهی دختر طلای ما چند روز بود سرماخورده بود خدا را شکر حالا بهتر شده حالا فرشته مهربون ما گرفته خوابیده همه وقتم با شما پر میشه نمیدونی چقدر لذت میبرم  با اینکه ماشالله اینقدر شیطون شدی هر جا میریم مخصوصا خونه ۲ تا باباجون اینا دست به همه چیز میزنی ماشالله قدت که بلندتر شده کمی پا بلندی میکنی  به چیزی که میخوای میرسی امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی شیطنت کنی قربونت برم     پنجشنبه ۲۳ آذر هر هفته ناهار میریم خونه مامانجون مامانی همه خاله ها و ...
22 اسفند 1391

برای دخترم

برای دخترم دخترم مثل خورشید با شفقت و مهربان باش مثل رود گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن مثل شب اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان مثل خاک متواضع باش و کبر نداشته باش مثل دریا بخشش و عفو داشته باش     ۱۲/۱۲/۲۰۱۲   برایت بهترین ها را از خدا در این روز آرزو میکنم امید زندگیم [ چهارشنبه بیست و دوم آذر 1391 ] [ 5:3 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 7 نظر ] ...
22 اسفند 1391

آرمیتا رفته استقبال ضریح امام حسین _ آرمیتا اولین بار رفته روضه

آرمیتا رفته استقبال ضریح امام حسین _ آرمیتا اولین بار رفته روضه     عزیز دلم روز جمعه ۱۷ آذر ساعت ۴ بعد از ظهر رفتیم مصلا برای استقبال ضریح امام حسین خیلی شلوغ بود انگار تمام مردم اهواز آنجا بودن وقتی ضریح نزدیک شد اینقدر ازدحام بود  من و مامانجون به خاطر شما دور ایستادیم فقط تونستم کمی فیلم بگیرم اشکام سراریز شده بود  فکر نمیکردم هیچ وقت بتونم ضریح امام حسین را ببینم و برای همه دعا کردم انشالله هر حاجتی  داشته باشید برآورده بشه الهی آمین شب هم با دختر داییم رفتیم ضریح امام حسین اینقدر شلوغ بود تونستم از دورعکس بگیرم امروز صبح دایی و زن داییم رفتن کربلا ...
22 اسفند 1391

اولین بار آرمیتا در استخر توپ _ سالگرد عقد مامان و بابا

اولین بار آرمیتا در استخر توپ _ سالگرد عقد مامان و بابا   عزیز دلم ببخشید خیلی دیر آپ کردم دیلیش این بود لوله های آب خانه امان خراب شده بود از روز جمعه هم رفتیم خونه باباجون اینا خیلی اذیت کردم این چند روز آنجا همش میرفتی تو کمد عمه تمام وسایلش میرختی بیرون بعد کابینت ها بعد سراغ میز آرایشی عمه و ... ماشالله اینقدر شیطونی کردی که با عمو میرفتی تو کوچه بعد کمی تو حیاط توپ بازی میکردی   خیلی اذیتم کردی همش گریه میکردی و بهانه گیری فقط شیر میخواستی تا ساکت شی میخوام کم کم از شیر بگیرمت از مامانهایی که تجربه در این مورد دارن خواهش میکنم راهنماییم کنند چون اصلا غذا نمیخوری همه میگن بهتر...
22 اسفند 1391

تاسوعا و عاشورا _ شام قریبان

تاسوعا و عاشورا _ شام قریبان       سلام به دختر مهربونم   سلام به دوستان گلم عزادری هایتون مورد قبول حق باشه ما از اول محرم جایی نرفتیم به خاطر اینکه دخملی کمی سر ماخورده بود شب تاسوعا با بابایی رفتیم بیرون تا بتونم ازت چند تا عکس از ایام محرم داشته باشیم پارسال وقتی کوچک بودی توی گهواره خوابیدی امسال دومین بار بود اولش کمی گریه کردی  بعد خدا را شکر خوشت آمد دیگه نمیخواستی بیای بیرون بعد رفتیم مسجد نزدیک خانه امان چون زود رفتیم شروع نشده مراسم عکس از تو حیاطش گرفتیم رفتیم یه مسجد دیگه اونجا یه عالمه الم داشتن از بچگی عاشق این الم ها هستم یه حس خاصی بهم دست میده به زور ...
22 اسفند 1391

21 ماهگی _ مراسم شیر خوارگان حسینی

21 ماهگی _ مراسم شیر خوارگان حسینی        سلام بهونه قشنگ من برای زندگی   وقتی که پاتو گذاشتی روی این زمین خاکی تموم گل های عالم شدن از دست تو شاکی خدا هم هواتو داشته ، تو رو با گلا سرشته با تو دنیای پر از درد ، واسه من مثل بهشته روز میلادت مبارک عزیزترینم . ای مهربانترین یکم آذر ۲۱ ماهه شدی ماه به ماه که میگذره بزرگتر میشی خانم تر میشی چیزهای تازه یاد میگیری چند تا شعر یاد گرفته دخملم وقتی یاد گرفتی مامانی چلوندمت اینقدر بوست کردم که نگو                       &n...
22 اسفند 1391

ماه محرم _ بازگشت حاجی ها _ تولد عمه

ماه محرم _ بازگشت حاجی ها _ تولد عمه           با آب طلا نام حسین قاب کنید با نام حسین یادی از آب کنید خواهید مه سربلند و جاوید شوید تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد       سلام به گل خنده رو مامان روز چهارشنبه ساعت ۱ ظهر رفتیم فرودگاه استقبال دایی محمود از مکه آمده بود خدا را شکر زودی آمد شما اذیت نکردی بعد برای ناهار رفتیم خانه اشان ناهار خوردیم با ریحانه بازی کردی یه عالمه خوشحال بود باباش آمده بود براش عروسک های خوشگل آورده بود با هم بازی کردید ساعت ۳:۳۰ آمدیم خانه کمی بازی کردی خوابیدی. ...
22 اسفند 1391

مروارید 15و16 ، آرمیتا در تولد پریسا جون

مروارید 15و16 ، آرمیتا در تولد پریسا جون         عصر خوب پاییز               حس کردم یه چیزه تیز گفتم مامان کجایی؟                  بدو بیا تند و تیز مامان اومد به پیشم                گفتش چی شده عزیزم منو نگاه نگاه کرد                    یه کم پای...
22 اسفند 1391

اندر احوالات آرمیتا و تولد پریسا جون

اندر احوالات آرمیتا و تولد پریسا جون      سلام به فرشته مهربونم این چند روز اصلا حالت خوب نبود همش اذیت بودی اول که اسهال بعد هم تب داشتی توی ۵ روز ۳ بار دکتر رفتیم اینقدر تبت بالا بود روز جمعه ساعت ۳ شب بابا رفتیم بیمارستان خدا را شکر وقتی معاینه ات کردن گفتن به خاطر اسهال که داشتی بعد از ۲ روز خوب میشود خدا را شکر بعد از ۲ روز بهتر شدی روز یکشنبه دوباره رفتیم دکتر اصلا تو این چند روز هیچی نخوردی آمپول د۳ نوشت برای اینکه ضعیف هستی مرتب میفتی هر ماه یکی باید بزنی شربت زینک و کلسیم امیدوارم بهتر بشی همیشه سالم و سلامت باشی این از همه چیز مهمتره برای مامان و بابا    امروز تولد&nbs...
22 اسفند 1391