آخرین جمعه تابستان - 31 ماهگی
سلامی به گرمی خورشید
یه سلام هم به به بچه هایی که امسال رفتن کلاس اول اینقدر ذوق و شوق داشتم وقتی بچه ها
میرفتن مدرسه انشالله آرمیتا زودتر بزرگ بشه بره کلاس اول انشالله زنده باشم اون روز ببینم
روز اول مهر 31 ماهگی خانم طلا 31 ماهگیت مبارک
قربون دختر گلم بشم اینقدر شیرین زبونی میکنی وقتی در حال بازی هستی یواشکی شعر میخونی
تا میام ازت فیلم بگیرم نمیخونی شعر یه توپ دارم قلقلیه البته بعضی از کلمات نمیگه اما تو این سن
عالیه که بیشتر شعر میخونی شعر چشم چشم دو ابرو و لی لی حوضک و آقا پلیسه و عروسک قشنگ
من و کتاب می می نی و حسنی و ...
ماشالله خیلی شیطون شدی دست به همه چیز میزنی هر جا میرم باید مراقبت باشم
تازگیها به کلمن یا آب سردکن علاقه مند شدی هر جا کلمن باشه یا آب سردکن باید آبش را بریزی
خونه مامانجون هر روز که میریم هر چی بقیه دعوات میکنن اصلا گوش نمیکنی با اینکه چند بار لیز خوردی
حتی مامانی و مامانجون چون سرامیک لیز میخوریم نمیدونم چیکارش کنم
جمعه آخر تابستان 30 شهریور رفتیم دزفول ساعت 7:30 حرکت کردیم 9:30 رسیدیم صبحانه خوردیم
شما یک لقمه خوردی بعد رفتیم تو آب اولش ترسیدی بعد رفتیم کمی جلوتر دستت با بابایی گرفتیم تو آب
اومدی خدا را شکر این دفعه اذیت نکردی کنار آب با پارمین بازی کردید 3 ساعت تو آب بودی تو این گرما
اما چون بازی میکردی کاریت نداشتم برا ضد آفتاب زدم بازی کردی بعد بهت ناهار جوجه کباب کردیم
خوردی خوابیدی تا ما ناهار خوردیم بیدار شدی رفتیم اون طرف آب که خلوت تر بود شنا کردیم روی من
حساسی تا میخواستم شنا کنم میگفتی نه میزدی زیر گریه خدا را شکر همه چیز به خوبی گذشت
روز جمعه خوب و پر از شادی بود ساعت 10 هم اهواز بودیم
دوستان گلم آرمیتا چند روزی هست مریض شده براش دعا کنید زود خوب بشه