30 ماهگی دختر نازم
سلام دلبر مامان امروز ١ شهریور دختر مامان ٣٠ ماهه شد یعنی ٥/٢ ساله شد
بزنید دست قشنگه رو هورا هورا انشالله فرشته خوشگل خودم همیشه سالم و سلامت باشه
فدات بشم خیلی خوشحالم ٣٠ ماهه در کنار یک فرشته کوچولو زندگی میکنم خدا را سپاسگزارم
خیلی برنامه داشتم برای این روز متاسفانه نشد میخواستم عکسهای از بدو زندگیت تا ٣٠ماهگیت
را بزارم که ببینی هر ماه خانم تر و زیباتر شدی قربونت برم
پنجشنبه خاله از ماهشهر آمد با هم رفتیم بازار برای ٣٠ ماهگیت ٣ دست لباس خوشگل خریدم
شام سالاد الویه درست کردم تا کنار هم شاد باشیم تا ٥:٣٠ صبح بیدار بودی شیطنت میکردی گلی
روز جمعه ١ شهریور برای ناهار قورمه سبزی درست کردم جای همه خالی خیلی خوب شده بود
ناهار خوردیم ساعت ٨ رفتیم کیانپارس به مناسبت ٣٠ ماهگیت بستنی بیرون خوردیم
یه کیف خوشگل کیتی برای این روز خریدیم خیلی دوستش داری تو بازار امام رضا دوست خوبم زهره جون
مامان آرشیدا را دیدم دیدارها بعد از چند ماه دوباره تازه شد دلم برای همه تنگ شده ای کاش
دوباره کنار هم جمع میشدیم تا از تجربیاتتان استفاده کنم
تو را ه هم همش کیفت کنارت بود همش با کیفت بازی میکردی قربونت برم
عاشق کیف و موبایل شدی این ٢ تا اصلا یادت نمیره با خودت نبری جایی
هر مهمانی یا بازار یا دم در هم بریم باهات هستن فداات بشم
این روزهای آرمیتا گلی همش سوالهای پرسشی میکنه از ما همش میپرسه
چرا این جور شد چیکار میکنی کجا بودی و ...
اینقدر این سوالها را میپرسه که کلافه میشیم چند بار پشت سر هم میپرسه جوابش هم میدم
اما نمیدونم این چراها چرا تمام نمیشون
وقتی از جایی میره بالا میگه بسم الله رحیم
وقتی صداش میکنم آرمیتا میگه جانم مامان وقتی این جوری جوابم میدی میگیرمت تو بغلم
بوس بارونت میکنم
روزی چند بار دستت دور گردنم میزاری و بوس بارونم میکنی
بهم میگی عزیزم دوستت دارم قربونت برم الهی دخمل شیرین زبونم
فدات بشم هر چی که بخوای بهت بدم میگی توتن آب بده یا غذا بده
یعنی لطفا آب بده وقتی که خورد میگه مامان دستت درد نکنه
خیلی شیرین زبون شدی کیفت بر میداری میگی دارم میروم مدرسه کلاس دوم دخملی ما
جهشی خونده کلاس اول نرفته میره دوم اسم عروسکت هم آرینا گذاشتی با هم بازی میکنید
همه رو با اسم کوچک صدا میزنی به عمه یا خاله دایی یا عمو فرقی نمیکنه همه رو اسم میگی
هر چی بهت میگم زشته مامان این جور نگو میگه باشه تازگیها یه جون به اسم ها میزاره صدا میزنه
بابایی با عمو مهران داشت بازی فوتبال میکردن یهو سر وصدا کردن از خوشحالی که گل زدن آرمیتا
بهشون میگه چه تون شده سر و صدا میکنید از تعجب همه مونده بودیم چی بگیم
بیشتر روز تنهایم چون بابایی بیشتر سر کاره کمتر خونه هستش به خاطر همین پارک کمتر میریم
احساس میکنم خسته شدی تو خونه باهات عصرها بازی میکنم اما حوصله ات سر رفته همش به
مامانی میگی خسته شدم چیکار کنم اینقدر دلم میسوزه بعضی روزها رویصورتت
نقاشی میکشم با گواش نقاشیم زیاد خوب نیست اما چون خوشحال میشی صورتت را رنگ میکنم
خانم کفشدوزک البته نمیزاری خوب رنگ کنم همش میزنی زیر دستم یا دستت را میکشی تو صورتت
فقط عاشق آهنگهای عمو پورنگ هستی کارتون دوست نداری که سرگرم بشی
وقتی عمو پورنگ میبینی باید روسری بزنی چون دخترها میزنن تو هم میزنی
بهم میگی مامان این دختر ها رو خیلی دوست دارم
خیلی اسباب بازی داری تا من باهات بازی نکنم بازی نمیکنی من هم کار دارم مگر میزاری
با بچه ها زیاد بازی نمیکنی مامان روانشناس میگه نیاز به چند تا دوست داره که باهاشون بازی کنه
تا از تنهایی در بیاد خیلی وابسته خودم هست همیشه تو هر کاری کنار خودم هست
ماشالله اینقدر شیطون بلا شده دست به همه چیز میزنی نمیدونم این عادتت را چجوری ترک کنی
آرمیتا خانم با بیف کتی خودمه به قول خودش
قربونت برم شنبه خونه بابا عمو مانی دعوت بودیم وقتی برگشتیم میگفتی ازم عکس بگیر
یکی از سرگرمیهایت این شده بری پشت پرده دید دید کنی فدای خنده هات
انشالله همیشه گل لبخند رو لبات باشه
لباسهای خوشگلت هدیه ٣٠ ماهگیت مبارکت باشه ناز گلکم
خیلی حرف داشتم از آرمیتا این روزها اصلا وقت نداشتم حرفهایی که میزنه یادداشت کنم
اگر یادم اومدن به پستم اضافه میکنم
آرمیتا تا این لحظه
2 سال و 6 ماه و 2 روز و 9 ساعت و 29 دقیقه و 10 ثانیه سن دارد :.