افطاری
سلام فرشته مهربانی تو ماه مبارک هر شب افطاری دعوت بودیم
روز اول خونه مامانجون بودیم
روز دوم خونه دایی محمود بودیم
روز سوم خونه مادربزرگ بابایی رفتیم باز هم عمو علی بهت برنج و خورش داد دخترخوبی بودی
روز چهام خونه دایی احمد بودیم . دایی احمدو محمود دایی مامانی هستند ۲ قلوهای یکسان هستند
خونه دایی احمد اینا سوار تابت کردم خیلی خوشت آمد
توی این چند روز یاد گرفتی وقتی که میخوابی سرت را بالانگه میداری که بتونی بشینی
امیرعلی۶ ماه ازتو بزرگتره فکرمیکرد تو عروسکی همش نازت میکرد یا میزدت
روزپنجم خونه باباجون بودیم
برات برای اولین بار پوره سیب زمینی و پوره هویج درست کردم خدارو شکر خوردی.
آرمیتا گلی امسال سال اولی بود که همراه ما پای سفره افطار هستی
امیدوارم سالیان سال کنار هم باشیم همیشه تا ابد
تاب تاب عباسی خدا منو ندازی اگه میخای بندازی تو بغل بابایی بندازی
امیر علی و آرمیتاگلی