نفس مامان و بابا
امروز بينيت گرفته خيلي سخت نفس مي کشي جيگرم کباب کردي قربونت برم.
عسلي من ديگر اين روزها خوابت کمتر شده و بيشتر دوست داري باهات حرف بزنيم.
عسلي مامان هميشه تا نزديک صبح بيداره
امروز وقتي دوباره نذاشتي بخوابم خيلي ناراحت بلند شدم ببينم چي ميخاي
اما اينقدر قشنگ خنديدي اقوم گفتي که همه چيز يادم رفت
شيرين عسلم خيلييييييييييي دوستت داريم.
نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم خرداد 1390ساعت 3:40 بعد از ظهر توسط مامان آرمیتا|
آرشيو نظرات
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی