خبرهای نوروزی _ پنجمین مروارید
سلام به گل قشنگم
سلام به همه دوستان گلم اميدوارم اين چند روز تعطيلات به همه خوش گذشته باشه
عزيز دلم ميخوام از روز دوم فروردين که شروع شد با تب کردن گلي خانم شروع شد
تا ششم فروردين فقط تب ميکردي همش تو اين چند روز بيقراري و گريه ميکردي
وقتي قطره استامينوفن ميخوردي کمي بهتر ميشدي ما هم عيد ديدني ميرفتيم
زود ميرفتيم خانه اما روز هفتم که تب قطع شد روي بدنت يه عالمه دونه قرمز زد
خيلي ترسيده بودم فکر ميکردم شايد آبله مرغان يا سرخچه گرفته باشي
خيلي گريه کردم و از خدا خواستم برات قبل از اينکه بريم دکتر اين بيماريها نباشه
بلافاصله تا ديدم به بابايي زنگ زدم امد رفتيم دکتر و گفت ويروس وارد بدنت شده
تا اين خبر گفت من و بابا اينقدر خوشحال شديم حتي برات نذر هم کرده بودم
خدا را شکر هيچ چيزي برات تجويز نکرد آمديم خانه بابا از سر راه برامون بستني
خريد به خاطر اين خبر خوب شما هم اصلا نخوردي چون اين چند روز غذا نخوردي
خلاصه اينکه تا نهم فرودين اين دونه ها رفتن و شما کمي بهتر شدي خانم گل
به خاطر بيماري شما امسال هيچ جا نرفتيم بيرون از شهر فداي يه تار مويت
همين که سالم و تندرست هميشه باشي براي من يه دنيا خوبي و خوشي
از روز يازدهم فرودين هر روز رفتيم پارک با باباجون اينا و خاله بابايي
روز دوازدهم براي ناهار رفتيم پارک شهروند خيلي خوب بود اصلا اذيتم نکردي
روز سيزدهم فروردين رفتيم پارک تمام فاميلهاي بابايي از کوچک تا بزرگ
چون فاميلهاي ماماني همه رفته بودند دزفول و مامانجون اينا بندر ديلم
مامانجون براي ناهار ماکاروني درست کرده بود خدا را شکر کمي غذا خوردي
کمي بازي کردي با پارمين بعد خوابيدي وقتي بيدار شدي با بابايي رفتيم
پيش وسايل بازي دختر خاله بابايي اونجا بود با دخترش مارينا بازي ميکرد
سوار سرسره شدي کمي ترسيدي بعد که خوشت آمد بازي ميکردي
ساعت ? بود که خوابيدي تو پارک تا ساعت ? هم خواب بودي از عجايب بود
بيدار که شدي شام خورديم بچه ها هم سبزه گره زدند نفسي من هم همين طور
پانزدهم فروردين بعد از پنج ماه پنجمين مرواريدت رويت شد وقتي داشتتي ميخنديدي
ساعت ? بعد از ظهر خونه باباجون اينا اين چند روز هم مخصوصا شب ها تو خواب گريه ميکردي
مبارکت باشه گلم اميدوارم بقيه به راحتي در بياري و هميشه سلامت باشي گلم
خيلي خيلي خيلي دوستت داريم
عکسها در ادامه مطلب :
:ادامه مطلب:
الهی بمیرم تب داشتی خونه دایی مامان
پارک شهروند
برای اولین بار سوار شدی نفسی
سیزده بدر در حال غذا خوردن
فدات بشم با اون چشمهای زیبایت
در حال گره زدن سبزه