رفتن به دزفول _ 18 ماهگی _ تولد ریحانه
سلام به دختر عزیزتر از جانم
قربونت برم شرمنده اینقدر دیر به دیر برات مینویسم ماشالله اینقدر شیطون شدی مامان نمیتونه هیچ کاری کنم
وابستگیت به مامان بیش از حد شده حتی تو اتاق که نشستی باید تو بغلم باشی پیش هیچ کس نمیری
نمیدونم باید چیکار کنم
قربونت برم روز عید فطر ساعت ۶ صبح رفتیم خونه عمو بابایی و پسر عمه و پسر عموهای بابا با هم رفتیم دزفول
تو راه بابایی جریمه شد برای اولین بار در مسافرت تو راه همش بیدار بودی با اینکه شب هم ۲ ساعت بیشتر
نخوابیده بودی همش بیدار بودی تا رسیدیم دزفول خانه یکی از اقوام عمو بابایی رفتیم صبحانه خوردیم
ساعت ۱۱ بود رفتیم رودخانه دزفول خدا را شکر این دفعه اصلا اذیتم نکردی از آب خوشت آمده بود همش تو آب
بودیچند تا عکس ازت گرفتم تا ساعت ۹ شب آنجا بودیم بعد رفتیم خانه شام خوردیم خستگی زیاد شب ماندیم
دزفول ساعت ۱۲ بود خوابیدی چون خیلی خسته بودی تا ساعت ۷ صبح بیدار شدی با ملیکا بازی کردی
ساعت ۹ تا ۱۲ خوابیدی بعد برای ناهار دوباره رفتیم کنار آب باز هم رفتی آب بازی بعد از ناهار خوابیدی
تا مامانی بتونه کمی شنا کنه بعد بیدار شدی خربزه خوردی با سنگ های تو آب با پارمین بازی کردی
ساعت ۷ آمدیم خانه وسایلمان جمع کردیم شام خوردیم ساعت ۱۱ شب حرکت کردیم با پسر عموهای بابا
تو راه همش خواب بودی تا اهواز بعد رفتیم خونه باباجون که شما را ببیند آمدیم خانه ساعت ۳ بود که خوابیدی تا
فردا عصر چون خیلی خسته بودی
۱۸ ماهگی قند و عسل و شیرین زندگیم مبارک مبارک مبارک
۱ شهریور ماه خانم طلا یک سال نیمش شد قربونت برم الهی
خیلی باهات صحبت میکنم برات کتاب و شعر میخونم اما گلی مامان نمیدونم چرا ۲ کلمه ای حرف نمیزنه
همه چیز به خوبی میفهمه امیدوارم زودتر حرف بزنی بلبل زبونی کنی برای مامان و بابا
چند تا اسم یاد گرفته .
مهدی : مهدی ریحانه : رحانننه ابوالفضل : ابا آرش : آرش زینب :اینب رضا : رضا
روز پنجشنبه رفتیم تولد ریحانه دختر دایی مامان خیلی خوش گذشت اصلا اذیتم نکردی چند تا عکس گرفتم
عکسها در ادامه مطلب میزارم:
ادامه مطلب