آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

ماه محرم _ بازگشت حاجی ها _ تولد عمه

1391/12/22 18:33
نویسنده : مامان آرمیتا
866 بازدید
اشتراک گذاری
 

 

 

 

  با آب طلا نام حسین قاب کنید
با نام حسین یادی از آب کنید
خواهید مه سربلند و جاوید شوید
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد

 


 

 

سلام به گل خنده رو مامان

روز چهارشنبه ساعت ۱ ظهر رفتیم فرودگاه استقبال دایی محمود از مکه آمده بود

خدا را شکر زودی آمد شما اذیت نکردی بعد برای ناهار رفتیم خانه اشان ناهار خوردیم

با ریحانه بازی کردی یه عالمه خوشحال بود باباش آمده بود براش عروسک های خوشگل آورده بود

با هم بازی کردید ساعت ۳:۳۰ آمدیم خانه کمی بازی کردی خوابیدی.

 

روز پنجشنبه با عمو رفتیم پارک کمی که بازی کردی همش میخواستی عمو پیشت باشه

به جای اینکه بهش بگی عمو رضا همینجور پشت سر هم میگفتی رضا رضا رضا

 

 روز جمعه برای ناهار رفتیم خونه باباجون اینا ناهار کم ماهی خوردی خدا را شکر

عصری ساعت ۵ دوباره رفتیم فرودگاه دنبال دایی احمد خیلی طول کشید تا آمد ساعت ۶:۳۰

بود که آمد خیلی حالا شبیه هم شده بودن هر دوتاشون کچل شدن  انشالله همیشه سالم و سلامت باشن

امروز ۲۷ آبان تولد عمه معصومه ست

آرمیتا گلی عمه را خیلی دوست داره

خواهر شوهر عزیزم تولدت مبارک

 

 

امشب که شب تولدته بهترین ها رو آرزو کن

من هم از خدا همون بهترین ها رو برات آرزو مندم

تبریک دست خالی مرا باسخاوت بی حدت بپذیر

(تولدت مبارک)

 

 

حالا بفرمایید ادامه مطلب :

 


ادامه مطلب

[ شنبه بیست و هفتم آبان 1391 ] [ 5:4 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 24 نظر ]

روز سه شنبه باران آمد  آرمیتا در زیر باران مثل مامانی عاشق بارانی

فدایییییییییییی اون فیگور زیبایت

قربونت برم عاشق سایه ات هستی

تل توری عروس مامانجون برات خریده

فرودگاه استقبال دایی احمد

۲ تا ماه تو آسمون

 

دسته گل تولد عمه

[ شنبه بیست و هفتم آبان 1391 ] [ 5:4 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 24 نظر ]
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)