آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

رفتیم دزفول و عقد کنان

1391/12/22 19:25
نویسنده : مامان آرمیتا
767 بازدید
اشتراک گذاری
 

 

 

سلام به گل خونه ما

روز پنجشنبه ظهر ساعت ۳ بود حرکت کرديم به سمت دزفول باران شديدي ميامد از صبح

قربونت برم تو هم وسط نشستي برات کمربند ايمني بستم نشستي براي خودت پفيلا و چيپس خوردي

بعد اومدي تو بغل ماماني خوابيدي ساعت۵:۳۰ دزفول بوديم اونجا با بچه ها بازي کردي بعد آماده شديم

رفتيم خونه عروس چون عقد کنان پسرعمو بابايي بود

 صادق و نوشين جان پيوندتان مبارک انشالله در کنار هم ساليان سال خوشبخت باشيد

خيلي خوش گذشت از دخمل طلا چند تا عکس گرفتم بعد خوابيدي بعد که بيدار شدي انگار شارژ

شده بودي يه عالمه تو بغل بابايي رقصيدي دست ميزدي همش ميگفتي علوسه علوسه قربونت برم

بعد اومديم خونه دايي مامان داماد چون اهواز زندگي ميکنن خونه فاميل جشن گرفتن

بعد شام خورديم بعد از شام تا ساعت ۲:۳۰ شب بچه ها رقصيدن خيلي خيلي خوب بود

روحيه خودم خيلي عوض شد بعد عکسهاي خانوادگي گرفتيم ساعت۳ بود عروس رفت خونه اشون

ساعت ۳:۳۰ بود که خوابيدي تا ساعت ۹:۳۰که همه بيدار شدن يه آش شله قلمکار خوشمزه

 درست کرده بودن براي صبحانه شما که نخوردي کمي نان و پنير خوردي قربونت برم

ساعت ۱۲ بود آماده شديم با با عموها و عمه هاي بابايي ۴ تا ماشين بوديم رفتيم شوشتر

اول رفتيم صاحب زيارت کرديم بعد رفتيم بري ناهار چلو کباب خريديم رفتيم پارک ناهارخورديم

بعد شما را بابايي بچه ها رفتيم سوار تاب و سرسره شدي خيلي ذوق ميکردي قربون اون ذوق کردنت

بعد رفتيم پيش  دختر عمو بابايي پرورش قارچ داشتن بعد آمديم سمت اهواز ساعت ۶:۳۰ اهواز رسيديم

 

عکسها در ادامه مطلب:


ادامه مطلب
[ دوشنبه شانزدهم بهمن 1391 ] [ 5:8 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 19 نظر ]

موقع حرکت وسط نشستی کمربند بستی

 

 

 

فدای اون دست زدنا انشالله همیشه لبانت خندان باشه

قربون اون شکل ماهت بشممممم

زیارت قبول دخملم برای همه خاله ها و نی نی هاشون دعا کردیم

 

برای دومین بار سوار الاکلنگ شدی عزیز دلم

 

 

[ دوشنبه شانزدهم بهمن 1391 ] [ 5:8 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 19 نظر ]
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)