آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

بدون عنوان

1392/3/2 13:13
نویسنده : مامان آرمیتا
409 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام عزیزم تو این ۲ هفته ای که نبودیم ۲۵ اردبیهشت اسباب کشی داشتیم

خونه ای که پر از خاطرات خوب بودپیوند عشقمان را شروع کردیم ۹ ماه بارداریم پر از خاطرات خوب بود

 و بزرگ شدن گلم که دقیقا ۲ سال ۲ ماه ۲۵ روز تو این خونه زندگی کرد تو یه خونه نقلی و کوچولو

حالا خدا را شکر میکنم بعد از ۴ سال و نیم صاحب خونه از خودمون شدیم همیشه خدا را شاکرم

و از همسر گلم عزیزتر از جانم واقعا خیلی زحمت کشید برای درست شدن خونه

یه دنیا ممنونم همیشه به فکر راحتی ما هستی آرش عزیزم خیلی زیاد دوستت دارم

۲۶ اردبیهشت  روز آرزوها بود ما هم روزه گرفتیم برای همه دوستان هم دعا کردم اما یه اتفاق خیلی بد افتاد

ساعت ۹:۳۰ بود رفتم برای اعمال نماز شب آرزروها و افطار بخورم آرمیتا را هم بردم خونه مون طبقه اول

بود گفت مامانی خودم از پله ها بیام پایین من هم دستش گرفتم یهو دستم ول کرد از ۱۰ پله افتاد

نمیدونید چه بلایی سرم آمد پله ها هم نرده نداشت پرت شدی پایین فقط جیغ کشیدم بابایی و عمه بالا اومدن

دیدن تو وسط پله هایی داری گریه میکنی قربون دختر صبورم بشم کمی گریه کردی بعد رفتیم آن خانه

لباسهایت عوض کردم فقط میگفتی سرم درد میکنه اصلا سرت را روی زمین نمیزاشتی کش موهایت باز کردیم

دیدم وسط سرت یه شکاف ایجاد شده و خون اومده یکی از آشنایان دکتر بود تا بیاد من هم رفتم نماز شب آرزوها

را خواندم یه عالمه براش دعا کردم خدا را شکر وقتی دیدش گفت چیز خاصی نیست فقط اگر استفراغ کرد سریع

بیارینش بیمارستان با بابایی رفتی آبمیوه خریدی خوردی خدا را شکر اتفاقی نیافتاد شام هم خوردی اما سرت را

روی بالش نمیزاشتی ساعت ۱۲:۳۰ شب مامانی افطار کرد به اصرار بقیه اصلا چیزی از گلوم پایین نمیرفت

خدا را شکر شب هم راحت خوابیدی اصلا اذیت نشدی اما تا صبح بالای سرت بودم خوابم نمیبرد از این به بعد فقط

بغلت میکنم از پله ها بالا و پاییین میریم خدا یا ازت شاکرم از دخترم محافظت کردی یه معجزه الهی بود

۲۷ اردبیهشت دومین قرار نی نی وبلاگی بود متا سفانه ما نتونستیم بریم آرد بازی بود انشالله سری بعدی

۲۹ اردبیهشت ۲ سال شد بلاگفا اما از این به بعد دیگه میخایم بیام نی نی وبلاگ خدا حافظ بلاگفا

۱ خرداد ۲۷ ماهگی دخمل شیرین زبونم بوده ۲۷ ماهگیت مبارک دختر قشنگم

ماشالله اینقدر شیطون شدی هر چی نمیدونی میگی این چیه توضیح میدم برات ماشالله زود یاد میگیری

تو خونه جدید هم دست به کابینت ها میزنی دیروز یه جا ادویه مامانی شکستی باید همش مراقبت باشم

 

۱ خرداد تولد باباجونی هست تولد پدرشوهر عزیزم مبارک باشه

انشالله همیشه شاد و سلامت باشی سایه ات همیشه بالای سرمان باشد

عمه هم شب یه کیک گرفت تولد باباجون جشن گرفتیم باباجون اینا تازه دارن اسباب کشی میکنن

تو هم از فرصت استفاده میکنی دست به همه چیز میزنی نفس مامانی

و در آخر روز پدر را به همه پدرهای خوب دنیا تبریک میگم مخصوصا به همسر گلم و پدر خوبم و پدرشوهر عزیزم

انشالله همیشه سلامت باشید سایه اتان بالای سر ما باشه

عکسها بعدا میام میزارم خیلی کار دارم ببخشید دوستان عزیزم بهتون سر نمیزنم دلم برای تک تک تون تنگ شده

انشالله خونه سر و سامان گرفت میایم داریم به مادر شوهرم اینا کمک میکنیم تا ساعت ۵ صبح کار میکنیم

 

 

نوشته شده در پنجشنبه دوم خرداد 1392ساعت 1:1 بعد از ظهر توسط مامان آرمیتا | نظر بدهید
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

باران
12 خرداد 92 13:46
____ ♣♣♣_____________♣♣♣ _ ♣♣♣____♣♣______♣♣ ____ ♣♣♣ ♣♣_______♣♣_____♣♣ _______ ♣♣ ♣___________♣___♣ __________ ♣ ♣____________♣_♣ ___________ ♣ _ ♣____________♣ ___________ ♣ __ ♣________ ----------------------♣ ____ ♣ ____اپم بدو بیا_______ ♣ ______ ♣ ______________ ♣ ________ ♣ __________ ♣ __________ ♣ ______ ♣ _______ ♣_♣__♣ __ ♣__♣_♣ ______ ♣____♣__♣__♣____♣ _______ ♣_____♣♣_♣____♣ _________ ♣_♣__♣♣__♣ __دیر نکنیا__________ ♣♣ _________________ ♣♣ _____زودی بیا________ ♣♣ _________________ ♣♣........ نظریادت نره