سفر یه روزه به دزفول
سلام به دختر یکی یه دونه ام و عشق مامان
روز 15 شهریور ساعت 8 صبح با پسر عمو های بابایی و چند تا از دوستانمان رفتیم دزفول
هوای اهواز یه شرجی خیلی وحشتناکی بود اما اونجا که رسیدیم خبری از گرما نبود
اولش که رسیدیم لباسهایت عوض کردم به خاطر ۀفتاب آستین بلند کردم تنت بعد ضد آفتاب
برات زدم و کلاه گذاشتم سرت رفتیم تو آب ، آبش سرد بود عاشق آب سردی اولش بازی کردی
بعد یهو افتادی تو آب همه لباسهایت خیس شد اما چیزی نگفتی چون دوست داشتی
بعد بچه ها آب ریختن رو سر مامانی و بابایی برای شوخی شما گریه کردی دیگه تو آب نیومدی
همش میگفتی میترسم حتی دیگه حاضر نشدی با بچه ها بازی کنی یا پایت تو آب بزاری
همش تو بغل خودم بودی تا غروب که اونجا بودیم تو بغلم بودی کمی بابایی بغلت کرد تا کمی
شنا کنم
همش گریه میکردی مامانی نره شنا کنه ترسیده بودی از اون موقع حتی جیغ هم نکشیدم
نمیدونم چرا ترسیدی
ترسیدی کنار آب بودی با ماشین یکی از بچه ها بازی کردی بعضی وقتها تنبک میزدی برای ناهار
جوجه کباب کردیم جای همه خالی خیلی خوشمزه بود اینقدر بچه ها خوندن و رقصیدن تا غروب
همش شاد بودیم تو هم اگر ترانه های مورد علاقه ات میخوندن میرقصیدی ساعت 9 بود حرکت کردیم
ساعت 11 خانه بودیم تو راه همش خواب بودی بعد حمامت کردم کمی غذا خوردی بعد از مدت ها
از خستگی ساعت 1 بود خوابیدیم چون هر شب ساعت 4 صبح تازه میخوابیم .
سفریه روزه خیلی خوبی بود انشالله همیشه همه شاد و سلامت و لب خندانی داشته باشن
تا رسیدیم پاتو گذاشتی تو آب بدون اینکه من باشم
افتادی تو آب هیچی نگفتی
فداااااااااااااااااااای دختر خوشگلم
بیشتر دیگه کنار آب بودیم بازی میکردی اینجا ماشین سواری میکردی
خانم طلا در حال تنبک زدن یه طور حرفه ای میزدی از این که خسته شدی رفتی سراغ تنبک بعدی
خوشتیپ مامان و بابا
دربی پرسپولیس و استقلال بود همه طرفدار تیم پرسپولیس بودن
نتیجه اش 0-0 شد
لباس دخترم استقلالی و کلاهش پرسپولیسی میخواست کسی ناراحت نشه
طرفدار دو تیم هستش من که اصلا فوتبال دوست ندارم خدا کنه تو هم دوست نداشته باشی
14 شهریور رفتیم عروسی دوست بابایی
شیرین عسل مامان در حال شیرینی خوردن انشالله شیرینی عروسی خودت را بخورم قند عسلم
همه رفتن برای شام من هم چند تا عکس گرفتم به خاطر همین هیچ کس اینجا نیست
البته چند نفری بودن عروس هم بود اما کنار بودن