آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

عید عاشقان

1391/11/5 18:47
نویسنده : مامان آرمیتا
194 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی............چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن..............خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم نه؛ ولی................................برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام.......................دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی

                                این عید بر همه عاشقان مبارک

دخترم پارسال تو شکم مامانی بودی در این روز و از او خواستم فرزندم را صحت و سلامت بهم بده و همیشه مراقبش باشد و خوشحالم که امسال من را به این آرزوی شیرین رسوند.

 


 

نوشته شده در شنبه بیست و پنجم تیر 1390ساعت 7:39 بعد از ظهر توسط مامان آرمیتا| آرشيو نظرات
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)