آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

آخرین مسافرت امسال به ماهشهر

1391/11/24 20:08
نویسنده : مامان آرمیتا
363 بازدید
اشتراک گذاری
 
 

 

قشنگ من

گل بهارم سلام


2 روز بیشتر تا عید نمانده  سال90 با همه خوبیها و سختیهایش  داره تموم میشه  سال ۹۱ داره میاد

سال ۹۰ سال خوبی برایم بود چون بهترین ها را خدا به من هدیه داد فرشته ای مثل تو

اخرین مسافرت سال ۹۰ به ماهشهر با خانم کوچولو:


24 اسفند رفتیم ماهشهر برای اینکه عیدی خاله را ببریم با مامانجون رفتیم ساعت ۵:۳۰  بود که حرکت

کردیم عزیز دلم تو ماشین همش خواب بودی تا رسیدیم ماهشهرساعت 7 بود که رسیدیم

برای اولین بار بود که خونه خاله رفتیم چون برای جهاز برون شما مریض بودید ما نرفتیم

تا رسیدیم بابایی و عمو نشستند X BAX بازی کردند برای شام عمو مهران برایمان لازانیا درست کرد


خیلی خوشمزه بود دستشون درد نکنه بعد از شام کیک و میوه خوردیم چون تولد عمو مهران بود


از دخملی بگم ماشالله فقط شیطنت میکرد دست به همه چیز میزدی ساعت 2 بود که خوابیدی گلکم

ziba
25 اسفند  ساعت 10:30 بیدار شدی صبحانه خوردیم اما شما هیچ چیزی نخوردی


 موقع ناهار کمی غذا خوردی خاله برای اولین بار قورمه سبزی درست کرد خوشمزه شده بود 

 
عصری با خاله اینا رفتیم بازار ماهشهر برات یه دست لباس تابستونی خریدم


برای شام رفتیم سمبوسه و فلافل خریدیم رفتیم پارک شام خوردیم خانم گل هم یه دونه خورد  


تو راه خوابیدی تا رسیدیم خانه من هم کمک خاله سفره هفت سین را درست کردیم


گل من ساعت 12 بیدار شدی شروع کردی به بازی کردن ساعت 2:30 همه خوابیدند اما من و شما تا ساعت 4 بازی کردیم تا  خوابیدی نفسم

ziba
26 اسفند برای ناهار رفتیم کنار دریاچه جای خوب و دنجی بود هوا هم خوب بود خبری از باد و خاک نبود

عمو مهران برایمان جوجه درست کرد جای همگی خالی خوشمزه شده بود


آرمیتا هم یه تیکه مرغ با چند قاشق ماست خورد نوش جانت


تا عصری اونجا بودیم چیپس و پفک و میوه و نسکافه خوردیم بعد رفتیم چند تا عکس گرفتیم آمدیم خانه


ساعت 6 بود آمدیم خانه بابا و عمو شروع کردند به بازی خاله برایمان آیس پک موزی درست کرد خوردیم


ساعت ۸:۳۰ با خاله اینا خداحافظی کردیم آمدیم به سمت اهواز تو راه هم همش خواب بودی تا در خانه به زور بیدار شدی بغل مامانجونی همش بودی


ساعت 10 بود رسیدیم بعد رفتیم خونه باباجون اینا چون شما را 3 روز ندیده بودند دلشون تنگ شده بود
 ziba
و در آخر برای همه سال خوب و خوشی را آرزو دارم سر سفره هفت سین هم برای ما هم دعا کنید

بهار یک نقطه دارد نقطه آغاز

بهار زندگیتان بی انتها باد

سال نو مبارک

عکسها در ادامه مطلب:


:ادامه مطلب:
نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم اسفند 1390ساعت 7:21 بعد از ظهر توسط مامان آرمیتا| آرشيو نظرات
 

 


 

 

گل من

 

قشنگ من

 

زیبای من

دنیای من

 

زندگی من

 

عمر من

 

فرشته من

هستی من

 

LOVE

  

شکلات من

 

نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم اسفند 1390ساعت 7:21 بعد از ظهر توسط مامان آرمیتا| آرشيو نظرات
 

 


 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)