آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

اولین سفر با قطار به ماهشهر _ یازدهمین مروارید

1391/12/22 17:41
نویسنده : مامان آرمیتا
299 بازدید
اشتراک گذاری
 

سلام  نفس زندگیم

روز سه شنبه عصري با مامانجون رفتيم ماهشهر با قطار اولين بار بود که سوار ميشدي

 

براي اولين بار بابايي با ما نبود بابايي از پشت شيشه قطار ميدي همينجور بابا بابا ميگفتي

و شما اصلا تو قطار اذيت نکردي چون ماماني همش سرگرمت ميکرد باهات بازي ميکرد

ساعت ۶:۳۰ حرکت کرديم ساعت ۸ راه آهن سربندر بوديم خاله آمد دنبالمان رفتيم ماهشهر

تا رسيديم شروع کردي به شيطنت تو آشپزخانه براي شام خاله ته چين مرغ با قارچ درست کرد

شما کمي خوردي بعد از شام هم با کتابهايت و بن بن بن شروع کردي به بازي خدا را شکر

زود خوابيدي ساعت ۱۲:۳۰ چون خسته بودي البته تا صبح چند بار بيدار شدي شير خوردي

 شکلک های محدثه

چهارشنبه صبح ساعت ۱۰:۳۰پا شدي هر چي بهت صبحانه داديم نخوردي رفتي به بازي کردن

فلش آهنگ هايت را برده بودم شروع کردي به رقصيدن قربونت برم عاشق گروه  BAROBAX شدي

ناهار خورديم بعد شما خوابيدي تا ساعت ۵ عمو مهران از سر کار آمد ساعت ۷ بود رفتيم بازار

يه دست لباس برات خريدم بعد رفتيم بستني خورديم آمديم خانه شام خورديم  ساعت ۱خوابيدي

 شکلک های محدثه

پنجشنبه  ساعت ۱۱بيدار شدي خدا را شکر کمي تخم مرغ خوردي صبحانه شروع کردي به بازي

صورتت محکم خورد به ميز کنار لبت کبود شد خدا را شکر بخير گذشت براي ناهار پلو ميگو خاله

درست کرد براي اولين بار خوردي کمي بعد از ناهار خوابيدي تا شما خوابيدي ما وسايلمان را جمع کرديم

آماده شديم بريم راه آهن ساعت ۵:۵۰ حرکت کرد باز هم مثل دفعه قبل نشستي خوراکيهايت را خوردي

با کتاب حيوانات سرگرم شدي تا رسيديم دلمون براي بابايي خيلي تنگ شده بود تا شما را ديد غرق

 بوسه ات کرد همين جوري تو هم ميگفتي بابا يه عالمه ذوق کردي با ديدن بابا فدات شم

شکلک های محدثه

روز جمعه تولد خاله اکرم جونی بود تولدت مبارک براي خواهر گلم بهترين ها را آرزو ميکنم

روز جمعه هم براي ناهار رفتيم خونه باباجون (ماماني)  ناهار خورديم گلي خانم کمي سيب زميني خورد

ماشالله به اين دخملي يه جا ننشت ساعت ۶ آمديم خانه از خستگي خوابيدي بيدار که شدي رفتي حمام

شب هم رفتيم خونه عمو بابايي با پارمين بازي کردي بعد رفتيم پارک دفعه قبل رفتيم پارک از سرسره افتادي

حالا از سرسره ميترسيدي هر کاري کرديم سوار نشدي فقط از پله ها سرسره بالا ميرفتي ما هم آمديم خانه.

 شکلک های محدثه

روز شنبه یازدهمیمن مرواریدت از صدف درامد مبارکت باشه عسل خانم

فک پایین سمت راست سومین دندان آسیابت جوانه زده خانم گلی

نمیدونم چرا دندانهای نیش را درنیاوردی اول دندان آسیاب سخت را درآوردی

به هرحال انشالله بقیه دندانهایت به آسانی و بدون درد نیاوری

چون این چند روز اینقدر نق زدی که دیگه من و بابایی داریم کلافه میشیم

 با بابایی هر شب قبل از خواب میریم بیرون زودتر خسته بشی راحتر بخوابی گلم

شکلک های محدثه

شرمنده دوستای گلم این پست طولانی شد

عکسها در ادامه مطلب:


ادامه مطلب
[ یکشنبه یازدهم تیر 1391 ] [ 2:27 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ آرشیو نظرات ]

فدات بشم چشمت به پنجره بود بابایی نگاه میکردی

شکلک های محدثه

عاشق این کتاب هستی بعضی از حیوانات وقتی بهت میگم نشان میدی

شکلک های محدثه

اینجا هم یه دختر خانمی پفک میخورد اینقدر گریه کردی تا ۲ تا بهت دادم  من مخالف پفکم تو خونه اصلا بهت نمیدم

شکلک های محدثه

منتظر خاله بودیم تا بیاد دنبالمان ایستگاه سر بندر خوشحالی داری راه میری

شکلک های محدثه

خونه خاله اینا 

شکلک های محدثه

عاشق این عکستم همش صورتت را میزدی به شیشه تا خودت ببینی  

شکلک های محدثه 

شکلک های محدثه

اینجا خونه باباجون اینا 

شکلک های محدثه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)