آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

هفته اي كه گذشت

1391/12/22 17:52
نویسنده : مامان آرمیتا
237 بازدید
اشتراک گذاری
 

 

سلام عروسک قشنگم

ببخشید این پست را با تاخیر گذاشتم اینترنت اینقدر سرعتش کم بود نمیشد صفحه ای باز کنیم

برای عیدی نیمه شعبان از طرف من و بابایی دو دست لباس برای خانه و یک دست مهمانی

 و یه جفت کفش و عروسک برات خریدیم مبارکت باشه عزیز دلم

پنجشنبه عصری خاله از ماهشهر آمد با هم رفتیم سیتی سنتر زیتون میخواستیم بریم سرزمین عجایب

شما خوابت برد دیگه نشد بریم بعد شام بیرون خوردیم برای شما سیب زمینی خریدیم خانم گل

جمعه هم تا عصر خاله پیشمان بود بعد برای شام رفتیم خونه باباجون اینا خدا را شکر کمی غذا خوردی

بعد با عمه و عمو بازی کردی ساعت ۱۲ آمدیم خانه بعد شما خوابیدید

شنبه شب رفتیم خونه دختر دایی مامانجون چون فوق تخصص اطفال از تهران آمده بود شما را بردم

پیشش خدا را شکر از عکس و آزمایشات و نمودار رشد گفت خوب پیش رفته هیچ گونه مشکلی نداره

کم کم خودش شروع میکنه به غذا خوردن مهم اینه دختر گلمان سالم و هیچ مشکلی نداره

 

روز پنجشنبه ۲۲ تیر امروز صبح مامانجون (بابایی) رفت بیمارستان چشمش را عمل کرد با بابا ظهر رفتیم

شما را گذاشتم پیش زن دایی مامان چون مامانجون (مامانی) رفته دزفول خدا را شکر اذیت نکرده بودی

 با بچه ها بازی کرده بودی ناهار رفتیم خونه مامانجون مامان چون هر هفته پنجشنبه همه فامیل آنجا هستند

با بچه ها بازی کردی کمی غذا خوردی ساعت ۵:۳۰ با بابایی آمدیم خانه خوابیدی

 

از فردا میریم خونه باباجون کمک مامانجون تا چشمش بهتر شود ممکنه تا چند روز دیگه نیایم

 

عکس ها در ادامه مطلب:

 


ادامه مطلب
[ پنجشنبه بیست و دوم تیر 1391 ] [ 7:7 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ آرشیو نظرات ]

نفسم در سیتی سنتر

 

 

 

 

 

 

[ پنجشنبه بیست و دوم تیر 1391 ] [ 7:7 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ آرشیو نظرات ]
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)