آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

بیرق زنون و عروسی

1391/12/22 18:23
نویسنده : مامان آرمیتا
825 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 سلام به خزان زندگیم

عزیز دلم داییهای دو قلو ی مامانی که خیلی شبیه هم هستن با هم رفتن مکه

خیلی عجیب که هم زمان با هم رفتن مکه انشالله روزی هر کسی که دوست داره

 به سفر وحی بره روز پنجشنبه جشن بیرق زنون بود اول جشن دایی احمد بود

 خدا را شکر بغل همه رفتی اصلا اذیتم نکردی وقتی رفتیم بالا پشت بام برای بیرق

همش با تعجب نگاه میکردی  شروع کردن به مداحی شما دست میزدی

 

روز جمعه برای ناهار رفتیم خانه باباجون اینا ناهار خوردیم بعد با عمه رفتی حمام عصری رفتیم

بیرق زنون دایی محمود اونجا خیلی خوش گذشت مداح آورده بودند شعرهای شاد میخواند

شما هم دست میزدی بعد بیرق ها را زدن تماس تلفنی با داییم گرفتیم با بلند گو صدایش پخش شد

روبروی خانه خدا یه عالمه دعا کرد برای همه انشالله به سلامتی از سفر خانه خدا برگردن

بعد رفتیم خونه دایی بابایی آنجا فضولی کردی همش میخواستی از پله ها بری بالا

یه بار موقع پایین آمدن افتادی خدا بهت رحم کرد زودی پا شدیم رفتیم پارک تا ساعت ۱ شب

 

شنبه هم رفتیم عروسی دوست عمو خدا را شکر خوابیدی بعد که بلند شدی

شروع کردی به دست زدن و رقصیدن چند تا عکس ازت گرفتم که در ادامه میزارم

 ببخش عزیز دلم دیر به دیر آپ میکنم اینقدر تو این چند روز بهانه گیر شدی اصلا غذا نمیخوری

مامانی دیگه کلافه شده  همش گریه میکنم هر چی که دوست داشتی حالا هیچ چیزی را دوست نداری

ترسم از اینه خدای نکرده در بزرگسالی روی هوش و ذهنت تاثیر بزاره خیلی کوچولو موندی

خدا یا کمکم کن دخترم همیشه صحت و سلامت کنارم باشه

zibaخیلی دوستت داریم هم نفس منziba

شکلکهای جالب و متنوع آروین

۸آبان چهاردهمين مرواريدت از صدف بيرون آمد

مبارک باشه گل بهار زندگيم

دندان نيش از فک پايين سمت راست

ساعت ۷ شب آمدي شير بخوري که با مامانجون بري بيرون ديدمش

اميدوارم حالا که مرواريدت درآمد غذا بخوري

عکسها در ادامه مطلب:

 

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه هشتم آبان 1391 ] [ 2:48 قبل از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 9 نظر ]
 بیرق زنون دایی احمد قربون اون خنده هات بشم من

 

اینجا دایی مامان بغلت کرد تا با بیرق ها عکس بگیرم گریه کردی همین یه دونه گرفتم

بیرق زنون خونه دایی محمود

 

 

این کیک هم خودم برای تولد  مامانجون  درست کردم خیلی عالی شده بود

 

 

قربونش برم با اون کیفش مامانجون عیدی روز قربان بهت داد

مامانی و بابایی ۲ دست لباس زمستانه برات عیدی گرفتن که بعدا عکسش را میزارم

ببخشید عکسها طولانی بودند ممنون که نگاه کردید

 

[ دوشنبه هشتم آبان 1391 ] [ 2:48 قبل از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 9 نظر ]
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)