آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

بدون عنوان

1391/12/22 19:03
نویسنده : مامان آرمیتا
361 بازدید
اشتراک گذاری
 

 

سلامی به گرمی خورشید درخشان

روز چهارشنبه ۶ دی ماه بردمت دکتر به خاطر اینکه میخوام از شیر بگیرمت باید چیکار کنم

نیاز به ویتامینه خاصی داری یا نه دکتر گفت باید خیلی زودتر اینا میگرفتیش برات یه شربت داد 

برای شیر گرفتن گفت یه هفته فقط ظهرها و هفته بعد شب ها و هفته سوم دیگه نباید بخوری

اینقدر دلم سوخت ناراحت شدم با اینکه میدونم به صلاحت هست نخوری اما دلم نمیاد

وزنت ۹ کیلو بود باید در یک سالگی این وزن داشته باشی انشالله هر چه زودتر اشتهایت خوب بشه

 

روز پنجشنبه ۷ دی ماه برای ناهار رفتیم خونه مامانجون مامان کمی ناهار خوردی با بچه ها بازی کردی

اصرار میکردی بری حمام آب بازی بعد رفتی حمام بازی کردی ساعت ۴ بابایی مامانی سوپرایزکرد

 بهم زنگ زد گفت دوست داری بریم ماهشهر من هم از خدا خواسته قبول کردم خونه خاله خیلی

وقت بود نرفته بود بابایی از استخر آمد تا آماده شدیم ساعت ۶ بود رفتیم ماهشهر تو راه هم خوابیدی

ساعت ۷:۱۵ ماهشهر بودیم تا خاله دیدی یه عالمه ذوق کردب پریدی تو بغلش برات اسباب بازی

آورده بودم مگر نشستی ماشالله همش شیطنت کردی دستمال هارا برمیذاشتی میزها را تمیز میکردی

آب روی مبل ریختی ، داخل کابینت ها میرفتی ، دست به جا کفشی میزدی و ..

بعد ساعت ۸ بود رفتیم بازار مامانی یه دست لباس مجلسی خرید آمدیم خانه عمو مهران

 شام لازانیا درست کرد خیلی خوشمزه شده بود شما هم کمی خوردی چند دونه میگو خوردی

خاله درست کرده بود خلاصه اینکه اون شب تا ۴ صبح بیدار بودی اذیت کردی

روز جمعه ۸ دی ماه تا ساعت ۱ خوابیدی بعد کمی پنیر خوردی ناهار چلو جوجه بود خدارا شکر

 کمی خوردی بعد آماده شدیم رفتیم کنار دریاچه متاسفانه عجله کردم کاپشنت را نبردم

 اولش آفتاب بود اما کنار آ سرد بود نوک دماغت قرمز شده بود دور کاپشن بابایی گذاشتمت

چند تا عکس گرفتیم ساعت ۶ آمدیم خانه شما خواب بودی تا ۸ برات شلغم درست کردم

 تا گرمت بشه خدای نکرده مریض نشی عاشق شلغم هستی خدارا شکر میخوری

شام خوردیم فیلم دیدیم شما هم رفته بود با مدادرنگیهایت کف آشپزخانه خاله نقاشی کشیدی

خلاصه اینکه تا ۲:۳۰ داشتی شیطنت میکردی صدایت را با موبایلم ضبط کردم تو تاریکی چیکار نمیکردی

 

شنبه ۹ دی ماه ساعت ۱۱:۳۰ از خواب بیدار شدی صبحانه دنت خوردی ازت چند تا عکس گرفتم

ساعت ۱:۱۵ بود آمدیم سمت اهواز ساعت ۲:۲۰ اهواز بودیم وسایلمان گذاشتیم خانه رفتیم خونه باباجون

اینا ناهار کمی غذا خوردی رفتی با عمع حمام بعد از حمام بازی کردی خوابیدی وقتی بیدار شدی شلغم

 خوردی کمی غذا خوردی شب هم آمدیم خانه ساعت ۱ بود خوابیدی تا ساعت:۳۰ ۹ صبح اصلا شیر

نخوردی برای اولین بار بود اینقدر تعجب کردم خیلی خوشحال شدم  شیر خوردی تا ۱۲:۳۰ خواب بودی

ناهار برات کوکو سیب زمینی درست کردم کمی خوردی بعد رفتیم خونه باباجون اینا چون میخواستم

 شیر کمتری بهت بدم خدا را شکر تا شب ۵ بار بیشتر نخوردی اصلا اذیتم نکردی برام دعا کنید

 تا آرمیتا به راحتی بدون اینکه اذیت بشه شیر مادر ترک کنه

 

دختر گلم فردا کریسمس دومین سالی هست کنارمان هستی کریسمس مبارک

 

این عید پاک رو به پاکترین دل دنیا تبریک میگم

امیدوارم بتونم قدر این پاکی رو بدونم

و سال دیگه هم بهت تبریک بگم

و پاکی رو باهم جشن بگیریم

کریسمس مبارک

   عکسایه کریسمس آروین

امیدوارم بابانوئل به جای کادوی زیبا

تقدیر زیبا برای تو هدیه بیاره

تقدیر خوب رو نمیتونی الان حس کنی

اما در آینده میفهمی بهترین آرزو رو برات داشتم

کریسمس مبارک

 

عکسها در ادامه مطلب:

 


ادامه مطلب
[ دوشنبه یازدهم دی 1391 ] [ 1:5 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 21 نظر ]

 

در حال تمیز کردن میز دستمال ها را تو رو خدا ببینید

شکلکهای جالب آروین 

 شکلکهای جالب آروین

شکلکهای جالب آروین

قربونت برم تو چه فکری

شکلکهای جالب آروین

شکلکهای جالب آروین

فدات بشم الهب خوشحاله کنار آب رفته

 شکلکهای جالب آروین

خورشید تابان زندگی ما

شکلکهای جالب آروین

 

شکلکهای جالب آروین

در حال چوب شور خوردن

 شکلکهای جالب آروین

 

شکلکهای جالب آروین

[ دوشنبه یازدهم دی 1391 ] [ 1:5 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 21 نظر ]
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)