آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

هفته ای که گذشت

1391/11/24 19:48
نویسنده : مامان آرمیتا
203 بازدید
اشتراک گذاری
 
                      

 

سلام به دختر کوچولوی گلم ببخشید نتونستم زودتر بیام آپ کنم اول اینکه چند روز اینترنت قطع بود

 

دوم اینکه خودت میدونی چقدر سرم شلوغ بوده تو این چند روز به خاطر عروسی خاله درگیرم

اتفاقاتی که در این هفته که گذشته برایت بنویسم:       

۸/۱۰/۹۰ رفتیم نمایشگاه به دیدن باغ وحش حیوانات با عمه و دختردایی مامانی و دخترش

 حیواناتی که بودند : شیر نر و ماده، خرس ، گراز وحشی، میمون و پرندگان و....       

۱۰/۱۰/۹۰ عمو رضا که سربازی اش تهران افتاده بود با انتقالیش موافقت شد به اهواز

روز اول سربازی عمو ۱ اسفند با متولد شدن گلی بود بعد از یک ماه خانم گل را دید

عمو رضا وقتی تهران بود بینی اش عمل کرد روز ۲ آذر خدا شکر حالا بهتر بود          

۱۲/۱۰/۹۰ مامانی با خاله رفت بازار به خاطر عروسی خاله لباس بگیرم چیز جالبی گیرم نیامد.

برای عسل خانم ۲ دست لباس بازی حلقه برایت خریدم شب رفتیم خونه مامانجون برای شام        

۱۳/۱۰/۹۰ صبح با خاله رفتیم بازار، دخمل گلم را تو کالسکه گذاشتم، برای لباس مورد پسندم نبود           

۱۴/۱۰/۹۰ با خاله رفتیم بازار پارچه فروشی تصمیم گرفتم که پارچه بخریم که لباس بدوزم

چون خاله اینا گاز قطع بود خاله برای ناهار آمد پیشمان و عمو مهران هم از ماهشهر آمد ناهار خوردیم

عصری با خاله رفتیم خیاط مدل لباسم را انتخاب کردم و شب بابایی رفتم پارچه خریدیم امدیم خانه

شب خاله و عمو آمدند خانه امان بابا و عمو فوتبال بازی کردند با کامپیوترمن و خاله با شما بازی کردیم

ساعت ۱:۳۰ شب بود که رفتند شما هم  ساعت ۳:۳۰ بود که خوابیدی گل مامان  

۱۵/۱۰/۹۰ برای ناهار رفتیم خونه مامانجون خاله اینا هم بودند عصری رفتم کلاس ورزش

شب با عمه رفتیم بازار خرید کردیم ، با باباجون اینا همگی رفتیم برای مراسم دعای کمیل خونه دایی بابا        

۱۶/۱۰/۹۰ برای ناهار رفتیم خونه باباجون اینا عصری با عمه رفتی حمام امدی شب رفتیم خونه مادربزرگ بابا

                   

 


:ادامه مطلب:
نوشته شده در شنبه هفدهم دی 1390ساعت 1:26 بعد از ظهر توسط مامان آرمیتا| آرشيو نظرات
 

 

 

آرمیتا با بازی حلقه

     لباس خانم گلی

نفس من

 

نوشته شده در شنبه هفدهم دی 1390ساعت 1:26 بعد از ظهر توسط مامان آرمیتا| آرشيو نظرات
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)