آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

سفر یه روزه به دزفول

      سلام به دختر یکی یه دونه ام و عشق مامان   روز 15 شهریور ساعت 8 صبح با پسر عمو های بابایی و چند تا از دوستانمان  رفتیم دزفول   هوای اهواز یه شرجی خیلی وحشتناکی بود اما اونجا که رسیدیم خبری از گرما نبود   اولش که رسیدیم لباسهایت عوض کردم به خاطر ۀفتاب آستین بلند کردم تنت بعد ضد آفتاب   برات زدم و کلاه گذاشتم سرت رفتیم تو آب ، آبش سرد بود عاشق آب سردی اولش بازی کردی   بعد یهو  افتادی تو آب همه لباسهایت خیس شد اما چیزی نگفتی چون دوست داشتی   بعد بچه ها آب ریختن رو سر مامانی و بابایی برای شوخی شما گریه کردی دیگه تو آب نیومدی   همش میگف...
18 شهريور 1392

روز دختر

            تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید حیات من   با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم . . .   دخترم روزت مبارک     برای دختر گلم یه آسمون عشق میارم   برای ناز اون چشاش سخاوت هدیه میارم   یک دل پر امید و مهر ، ترانه ساز غصه ها   هدیه من به دخترم ، همون غریب بی ریا   دخترم روزت مبارک       عزیز دلم سالگرد قمری ازدواج مامان و بابا روز دختر بود   به خاطر روز دختر یه هدیه برات خریدیم یه سه چرخه خیلی دوستش داری   هر روز سوار...
16 شهريور 1392

یه سفر کوچولو به ماهشهر

      سلام به دختر خوشگلم روز ٦ شهریور ساعت ٦:٣٠ با قطار رفتیم ماهشهر از شب قبلش وسایلت را آماده کردی تا ساعت ٤ صبح بیدار بودی گریه میکردی بریم پیش اکرم و مهران ( خاله و شوهرخاله) گل دختر همه رو با اسم کوچک صدا میزنه نمیدونم چیکار کنم وقتی ظهر از خواب بیدار شدی یه عالمه گریه کردی بریم با اتار (قطار) ماهشهر ناهار خوردیم بعد کارهایم کردی شما قبل از رفتن خوابیدی بعد مامانجون آمد خانه امان رفتیم ایستگاه قطار اونجا همش میگفتی اتار اجاست  ( قطار کجاست ) چرا نمیاد من ببینمش تا قطار بیاد ازت چند تا عکس گرفتم اما هوا اینقدر گرم بود تمام صورتت قرمز شده بود ساعت ٨ ماهشهر بودیم خاله اینا اومدن د...
11 شهريور 1392

30 ماهگی دختر نازم

                                                     سلام دلبر مامان امروز ١ شهریور دختر مامان ٣٠ ماهه شد یعنی ٥/٢ ساله شد   بزنید دست قشنگه رو هورا هورا  انشالله فرشته خوشگل خودم همیشه سالم و سلامت باشه   فدات بشم خیلی خوشحالم ٣٠ ماهه در کنار یک فرشته کوچولو زندگی میکنم خدا را سپاسگزارم   خیلی برنامه داشتم برای این روز متاسفانه...
5 شهريور 1392

جشن عقد عمه - عکسهای آرمیتا به روایت تصویر

      سلام بهونه قشنگ من برای زندگی   عزیز دل مامان آماده شده بریم عقد عمه معصومه   روز شنبه ١٩/٥/٩٢     قربوووووووووووونت برررررررررررررررررررررم        رفتیم محضر همش میخواستی پیش عمه باشی   موقع برگشتن عمه رفت آرایشگاه اینقدر گریه کردی دنبال عمه تا خونه نفست بند آمده بود   عمه جون  پیوندتان را با تقدیم هزاران گل سرخ تبریک می گوییم    و زندگی پر از عشق و محبت را برایتان آرزو داریم.       این هم پررررررررنسس خوشگل کوچولو ما داره میرقصه       اینجا هم...
26 مرداد 1392

عید فطر

    عيد آمدو خنده به لبان شد با ساز دلم شاد وروان شد مستانه زدم سوي تو آهنگ دوستانه دلم به آسمان شد عید فطر مبارک     خداحافظ ای ماه غفران و رحمت   خداحافظ ای ماه عشق و عبادت   خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها   خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی   خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه   خداحافظ ای بهترین ماه الله   ...
18 مرداد 1392

29 ماهگی خانم گل و نامزدی عمه

    سلام به یکی یه دونه و عشق مامان   سلام به دوستان گلم طاعات و عباداتون قبول حق باشه   قربونت برم ١ مرداد ٢٩ ماهه شدی ٢٩ ماهگیت مبارک انشالله همیشه شاد و سلامت باشید   قند و عسلم خانم شده اینقدر با ناز حرف میزنی این چند مدت سرگرمیت شده کیف و موبایلت هر   جا میریم باید باهات باشه تو خونه داری بازی میکنی حتی موقع خواب باید بالا سرت باشد   وقتی ظهرها از خواب بیدار میشی ساعت ٢ ظهر قبل از سلام اول میگی بیفم کو بعد سلام میگیبه خاطر   ماه رمضان عادت خواب شما هم بهم خورده من و بابا تا ساعت ٦ صبح بیداریم هر روز هیچ وقت تو ماه   رمضان شب ها نمیخوابیم تا صبح سا...
10 مرداد 1392