آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

بدون عنوان

رفتیم ماهشهر خونه خاله     سلامی به گرمی خورشید درخشان روز چهارشنبه ۶ دی ماه بردمت دکتر به خاطر اینکه میخوام از شیر بگیرمت باید چیکار کنم نیاز به ویتامینه خاصی داری یا نه دکتر گفت باید خیلی زودتر اینا میگرفتیش برات یه شربت داد  برای شیر گرفتن گفت یه هفته فقط ظهرها و هفته بعد شب ها و هفته سوم دیگه نباید بخوری اینقدر دلم سوخت ناراحت شدم با اینکه میدونم به صلاحت هست نخوری اما دلم نمیاد وزنت ۹ کیلو بود باید در یک سالگی این وزن داشته باشی انشالله هر چه زودتر اشتهایت خوب بشه   روز پنجشنبه ۷ دی ماه برای ناهار رفتیم خونه مامانجون مامان کمی ناهار خوردی با بچه ها بازی کردی اصرار میکردی بری حم...
22 اسفند 1391

22 ماهگی ، عکسهای شب یلدا

22 ماهگی ، عکسهای شب یلدا       یه سلام زمستونه به دختر گلم با اولین روز زمستان یعنی اول دی دخمل گلم ۲۲ ماهه شد  مبارک باشه عشق زندگیم به اشتیاق اولین دانه برف به تحمل آخرین برگ پاییز به گرمای تن خورشید و به زیبایی آسمان شب قسم می خورم که دوستت دارم . عزیز دل مامان داره کم کم وارد ۲ سالگی میشه دخمل گلم از تمام لحظاتی که با تو هستم لذت بردم همه هستی مامانی خیلی از کلمات را یاد گرفته دیگه میتونیم بفهیم چی میخواد یا نمیخواد اینقدر قشنگ حرف میزنی وقتی یه کلمه برای اولین بار میگی کلی من و بابایی ذوق میکنیم ۲ روز هست به دستمال میگی اسمال اینقدر ذوق کردم بوسیدمت نم...
22 اسفند 1391

شب یلدا

شب یلدا       پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد. عمرت یلدایی، دلت دریایی، روزگارت بهاری یلدای خوشی را برایتان آرزوی کنم .. با تو من عزیز عشقم دیگه هیچ غمی ندارم واسه ی همیشه ی عمر،عاشقونه دل میذارم با تو یلدا پره عشقه،عشقی از جنس عزیزش که نمیتونه بگیره کسی از دل،عشق پاکش . .   دختر قشنگم همه لحظه های پایانی پاییزت ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ یلدا مبارک [ چهارشنبه بیست و نهم آذر 1391 ] [ 1:8 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 16 نظر ] ...
22 اسفند 1391

پارک رفتن و عکسهای عسل مامان

        سلام عزیز مهربون قربونت برم الهی دختر طلای ما چند روز بود سرماخورده بود خدا را شکر حالا بهتر شده حالا فرشته مهربون ما گرفته خوابیده همه وقتم با شما پر میشه نمیدونی چقدر لذت میبرم  با اینکه ماشالله اینقدر شیطون شدی هر جا میریم مخصوصا خونه ۲ تا باباجون اینا دست به همه چیز میزنی ماشالله قدت که بلندتر شده کمی پا بلندی میکنی  به چیزی که میخوای میرسی امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی شیطنت کنی قربونت برم     پنجشنبه ۲۳ آذر هر هفته ناهار میریم خونه مامانجون مامانی همه خاله ها و ...
22 اسفند 1391

برای دخترم

برای دخترم دخترم مثل خورشید با شفقت و مهربان باش مثل رود گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن مثل شب اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان مثل خاک متواضع باش و کبر نداشته باش مثل دریا بخشش و عفو داشته باش     ۱۲/۱۲/۲۰۱۲   برایت بهترین ها را از خدا در این روز آرزو میکنم امید زندگیم [ چهارشنبه بیست و دوم آذر 1391 ] [ 5:3 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 7 نظر ] ...
22 اسفند 1391

آرمیتا رفته استقبال ضریح امام حسین _ آرمیتا اولین بار رفته روضه

آرمیتا رفته استقبال ضریح امام حسین _ آرمیتا اولین بار رفته روضه     عزیز دلم روز جمعه ۱۷ آذر ساعت ۴ بعد از ظهر رفتیم مصلا برای استقبال ضریح امام حسین خیلی شلوغ بود انگار تمام مردم اهواز آنجا بودن وقتی ضریح نزدیک شد اینقدر ازدحام بود  من و مامانجون به خاطر شما دور ایستادیم فقط تونستم کمی فیلم بگیرم اشکام سراریز شده بود  فکر نمیکردم هیچ وقت بتونم ضریح امام حسین را ببینم و برای همه دعا کردم انشالله هر حاجتی  داشته باشید برآورده بشه الهی آمین شب هم با دختر داییم رفتیم ضریح امام حسین اینقدر شلوغ بود تونستم از دورعکس بگیرم امروز صبح دایی و زن داییم رفتن کربلا ...
22 اسفند 1391

اولین بار آرمیتا در استخر توپ _ سالگرد عقد مامان و بابا

اولین بار آرمیتا در استخر توپ _ سالگرد عقد مامان و بابا   عزیز دلم ببخشید خیلی دیر آپ کردم دیلیش این بود لوله های آب خانه امان خراب شده بود از روز جمعه هم رفتیم خونه باباجون اینا خیلی اذیت کردم این چند روز آنجا همش میرفتی تو کمد عمه تمام وسایلش میرختی بیرون بعد کابینت ها بعد سراغ میز آرایشی عمه و ... ماشالله اینقدر شیطونی کردی که با عمو میرفتی تو کوچه بعد کمی تو حیاط توپ بازی میکردی   خیلی اذیتم کردی همش گریه میکردی و بهانه گیری فقط شیر میخواستی تا ساکت شی میخوام کم کم از شیر بگیرمت از مامانهایی که تجربه در این مورد دارن خواهش میکنم راهنماییم کنند چون اصلا غذا نمیخوری همه میگن بهتر...
22 اسفند 1391