آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

سالگرد ازدواج

  سلام به دختر گلم سه سال پیش در همچنین شبی مامانی و بابایی زیباترین پیوند عشقشان را با هم بستن و امسال عشقشان زیباتر شد با وجود گلی مثل تو آرش جان همسر دوست داشتنیم از خدا میخواهم همیشه سایه ات بالا سر من و عسلی باشه قشنگترینم ، بابایی مهربون  مامانی سوپرایز کرد یه گوشی  HTC برایم گرفته بود همسرم ، جونم ، عشقم ، آرش گلم دوست دارم سالگرد عشقمون مبارک       نوشته شده در سه شنبه دهم آبان 1390ساعت 0:36 قبل از ظهر توسط مامان آرمیتا| آرشيو نظرات ...
5 بهمن 1391

بدون عنوان

  باران                                     دخترم امروز برای اولین بار باران دید باران رحمت الهی که از آسمان می بارد. مامانی روزهای بارانی خیلی دوست داره همیشه دوست دارم زیر باران قدم بزنم به خاطر همین بردمت تو حیاط باران دیدی برات توضیح دادم باران چطوری به وجود میاد  مامان دعا کرد چون میگن دعا زیر باران برآورده میشه برای سلامتی همه سلامتی دخمل گلم که ۳هفته مریض هستی اول بیماریت تب و اسهال بود که ویروس بود کمی که بهتر شدی آ...
5 بهمن 1391

9 ماهگی

  آرمیتا دوست داشتنی مامان و بابا ۹ ماهگیت مبارک   تغییراتی که هستی زندگیم کرده در ۹ ماهگی که خیلی هم با نمکه چند وقتی هست که حرکت شروع کرده همین طور که نشسته خودش را خیلی آهسته میکشه جلو بعد از چند دقیقه که نگاش میکنی از جای اولش خیلی دور شده .  مامانی وقتی میبینه که این کارها را میکنی یه عالمه ذوق میکنه و شادی حرف زدنت بیشتر شده قربونت برم میگی ما ما  با با  د د      وقتی ما ما گفتی برای اولین بار از شدت خوشحالی گریه کردم قشنگترینم ممنونم از خدا میخواهم که تمام لحظات زندگیت پراز شادی و خوشی باشه در کنار مامان و بابا خیلی دوستت داریم تو همه دنیای ما هستی در ...
5 بهمن 1391

سوراخ کردن گوش

  عزيز دلم ببخشيد توي اين چند روز نتونستم بيام برات مطلبي بزارم هستي مامان مريض بود همش تب داشتي و نق ميزدي توي اين يه هفته اصلا غذا نخوردي  درد و بلات بخوره تو جون مامان كه اين جوراذيت نشي دكتر هم رفتيم گفت به خاطر دندانهايش هست  و وزنت خيلي كم شده بود مطلب مهمي كه ميخواهم برايت بنويسم كه خيلي مامان و بابا  ذوق كردند روز چهارشنبه رفتيم گوشهايت را سوراخ كرديم رفتيم مطب دكتر با بابايي و مامانجون اول خوابيدي  وقتي رفتيم پيش دكتربيدارت كردند تا مواد بي حسي برات بزند بعد گلي بغل بابايي بودي اولي گوشت را كه سوراخ كرد يه عالمه گريه كرد بابايي دورت داد كمي كه ساكت شدي دومين گوش دخترم سوراخ شد خلاصه گوشواره ه...
5 بهمن 1391

روز جهانی کودک

                                          روز جهانی کودک به آرمیتا یکی یه دونه عشق مامان و بابا تبریک میگم امیدوارم همیشه گل لبخند رو لباش باشه عزیزترینم خیلی دوستت داریم                                              ...
5 بهمن 1391

دومین مروارید

     عزیز دل مامان و بابا دومین مرواریدش از صدف بیرون زد خیی خوشحالیم نمیدونی چه حس خوبی دارم وقتی قاشق میزارم توی دهانت صدای دندانهایت می آید خیلی ذوق میکنیم اما خیلی اذیت شدی تا درامدندحالا ۲ تا دندون کوچولو ناز داری  خدا را شکر میکنم که این روزهای زیبا را دیدم عاشقتم فرشته کوچک من   کادوهایی که به آرمیتا گلی روز دختر دادیم مامانجون (مامان مامانی) :عروسک و چند دست لباس بابا و مامان : ۲ تا عروسک به سلیقه خودت خریدی                             ...
5 بهمن 1391

عروسی

  عروسی                    سلام سلام صد تا سلام به دختر م تاج سرم دیشب رفتیم عروسی پسر دایی های بابائی       ۲ برادر توی یک شب عروسیشون بود قبل از اینکه بریم عروسی خانمی همش گریه میکرد و غر میزد  فکر کنم به خاطر دنداهایت باشدچون اصلا آرام و قرار نداری همش تو بغلمون هستی ما خیلی دیر آماده شدیم با باباجون اینا رفتیم عروسی اولش با تعجب نگاه میکردی   چون اولین عروسی بود که میرفتی اولش خوب بودی دختر بچه ها باهات بازی میکردند اما باز شروع کردی به اذیت کردن و گریه کردن عسلی مامان خانمی...
5 بهمن 1391

بدون عنوان

8 ماهگی & پاييز                            8 ماهگيت مبارك اي تو عزيزتر از جانم ماماني ديروز نتونستم بيام برات اين مطالب را بنويسمدخترم برگ گلم ديگه داري بزرگ ميشي خيلي چيزها را كم كم داري ياد ميگيري مثل: بدون كمك كسي مي نشيني سايه ات را خيلي دوست داري با ديدنش يه عالمه ذوق ميكني وابستگيت به مامان و بابا زياد شده كسي كه از جفتش رد ميشه گريه ميكنه كه بغلش كنه وقتي با ليوان آب ميخوري با آب توي دهانت صدا در مياري به موبايل موسيقي خيلي علاقه داري مخصوصا آهنگ شادمهر(حالم عوض ميشه) هر موقع صداي آهنگي ميشنو...
5 بهمن 1391

اولین مروارید

                                       امروز صبح آرميتا خانم بعد از يك خواب خوب كه بعداز7 ماه از 1شب تا 1ظهر خوابيده بود . رفتيم خونه بابا جون چون عمورضا از سربازي آمده بود به مدت 1هفته خونه بابا جون ايناهستيم. موقع ناهار وقتي به آرميتا گلي آب دادم يك صداي خيلي زيبا شنيدم نوك انگشتم  را به لثه اش كشيدم ديدم يه مرواريد زيبا توي دهانش هست كه از داخل صدف سرك كشيده.  مبارک مبارک             ...
5 بهمن 1391