رفتن به ماهشهر _ 14 ماهگی _ دکتر
سلام به عشق شیرینم روز پنجشنبه ظهر بابايي از سر کار آمد ما را سوپرايز کرد گفت بريم ماهشهر ما هم از خدا خواسته زودي آماده شديم رفتيم دنبال مامانجون ساعت 2:30 بود که حرکت کرديم شما تو راه خواب بودي ساعت 3:40 ماهشهر بوديم قربونت برم تا رسيديم اول برات کارتهايت را آوردم باهاشون بازي کرد وقتي حوصله ات سر رفت شروع کردي به شيطنت دست به تلويزيون يا تو آشپزخانه در کابينت ها باز ميکردي ماشالله دستت به آب سردکن يخچال ميرسيد ليوان برميداشتي تو اتاق ها و ... براي شام خاله سالاد الويه درست کرد با هم رفتيم درياچه نمک خيلي هوا خوب بود شام خورديم چون دوست داري راه بري با خاله رفتيم سوار سرسره شدي بعد کنار دريا...
نویسنده :
مامان آرمیتا
20:23