آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

بدون عنوان

هفته ای که گذشت     سلام به عشق زندگيم   شرمنده مامان اينقدر دير به دير ميام اينقدر وابسته مامان هستي توي خونه بايد بغلم باشي  کمي که ميخوابي بتونم کارهايم را بکنم اصلا ديگه وقتي ندارم پاي نت بشينم از همه دوستان گلم معذرت ميخوام بهشون دير به دير سر ميزنم عزيز م روز شنبه گذشته ۱۸ شهريور با هم رفتيم رشد برايت کتاب و اسباب بازي که مخصوص ۱۸ ماهگي کودک باشه بخرم چون مرتب من برات کتاب و اسباب بازيهاي که مخصوص سنت باشه میگیرم هر ماه همش دست ميزدي به اسباب بازيها همشون ميخواستي داد ميزدي من يعني مال من  با بابايي رفتي بيرون خلاصه براي دخملم پازل ۲ تکه خريدم خيلي...
22 اسفند 1391

فقط عکس

فقط عکس       ممنون از عمه عزیز آرمیتا جون بابت فتوشاپ عکسها بقیه عکسها در ادامه مطلب:   ادامه مطلب [ چهارشنبه پانزدهم شهریور 1391 ] [ 5:25 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ آرشیو نظرات ] چکاپ ۱۸ ماهگی در بهداشت ۷/۶/۹۱ وزن ۸۳۰۰          قد  ۸۳         دور سر ۳/۴۵               افت وزن ۳۰۰ گرم داشتی دورت بگردم تو رو به خدا غذا بخور خیلی ناراحت شدم بعد واکسن زدی خیلی گریه کردی دردت به جونم مامان ر...
22 اسفند 1391

رفتن به دزفول _ 18 ماهگی _ تولد ریحانه

رفتن به دزفول _ 18 ماهگی _ تولد ریحانه           سلام به دختر عزیزتر از جانم قربونت برم شرمنده اینقدر دیر به دیر برات مینویسم ماشالله اینقدر شیطون شدی مامان نمیتونه هیچ کاری کنم وابستگیت به مامان بیش از حد شده حتی تو اتاق که نشستی باید تو بغلم باشی پیش هیچ کس نمیری نمیدونم باید چیکار کنم قربونت برم روز عید فطر ساعت ۶ صبح رفتیم خونه عمو بابایی و پسر عمه و پسر عموهای بابا با هم رفتیم دزفول تو راه بابایی جریمه شد برای اولین بار در مسافرت تو راه همش بیدار بودی با اینکه شب هم ۲ ساعت بیشتر نخوابیده بودی همش بیدار بودی تا رسیدیم دزفول خانه یکی از اقوام عمو بابایی رفتیم صبحانه ...
22 اسفند 1391

عید سعید فطر - عکسهای اولین شب قدر آرمیتا گلی

عید سعید فطر - عکسهای اولین شب قدر آرمیتا گلی             دلها همه بهاران شد از شمیم باران مه رخ نموده امشب در عید روزه داران هر کس که در دعایش یادی کند ز یاران شیرین تر از عسل باد کامش به روزگاران عید سعید فطر را به همه دوستان گلم تبریک میگم  نماز و روزهایتان مورد قبول حق باشه خدا یا شکرت این دومین سالی بود که فرشته کوچولو ما کنار ما بود خدا یا شکرت به خاطر اینکه تونستم بعد از دو سال روزه گرفتم خدا یا شکرت امسال در مهمونیت حضور داشتیم خدا یا شکرت به خاطر این همه نعمتهای خوب بهمون دادی امسال برای اولین بار ارمیتا گلی را شب های قدر بردم مسجد ...
22 اسفند 1391

شب قدر _ آرمیتا

شب قدر _ آرمیتا       سلام عروسک خوشگل من   آرمیتا ی گلم امشب شب قدر شب آرزوها با اون دل کوچکت برای ما دعا کن دوستان گلم نماز و روزه هایتان مورد قبول حق برای ما هم دعا کنید بعد از ۲۵ روز بالاخره آمدیم خانه خودمان از دوستان گلم هم معذرت خواهی میکنم نتونستم این چند وقت بهشون سر بزنم قول میدم از این به بعد بیشتر سر بزنم تفس مامانی با اینکه ۲۰ روز از ماه رمضان گذشته هنوز تا صبح بیدار میمونه ساعت ۶ صبح میخوابه نمیدونم دیگه چیکار کنم همه چراغها خاموش بدون هیچ سر و صدایی کمی که میخوابه بیدار میشه خیلی نگرانت هستم چون تا عصری ساعت ۶ بعد از ظهر میخوابی فقط شیر میخوری خیلی بیدارت میکنم &n...
22 اسفند 1391

ماه مبارک رمضان _ 17 ماهگی

ماه مبارک رمضان _ 17 ماهگی               امد رمضان و مقدمش بوسیدم در رهگذرش طبق طبق گل چیدم من با چه زبان شکر بگویم که به چشم یک بار دگر ماه خدا را دیدم   سلام همه هستی مامان فرا رسیدن ماه ضیافت الهی  بر شما دوستان  عزیزم مبارک باشه امسال دومین سالی هست که عزیزترینم در کنار ما هست به خاطر این نعمت زیبا خدا را شکر گزارم امسال مامانی بعد از ۲ سال تونستم روزه بگیرم با اینکه امسال هم شما شیر میخوردی خیلیها ناراضی بودند که من نگیرم چون غذای اصلی شما هنوز شیر مادر هست کم غذا میخوری خدا را شکر ۳ روز هست روزه هستم اصلا اذیت نشدیم نه من ن...
22 اسفند 1391

هفته اي كه گذشت

هفته اي كه گذشت     سلام عروسک قشنگم ببخشید این پست را با تاخیر گذاشتم اینترنت اینقدر سرعتش کم بود نمیشد صفحه ای باز کنیم برای عیدی نیمه شعبان از طرف من و بابایی دو دست لباس برای خانه و یک دست مهمانی  و یه جفت کفش و عروسک برات خریدیم مبارکت باشه عزیز دلم پنجشنبه عصری خاله از ماهشهر آمد با هم رفتیم سیتی سنتر زیتون میخواستیم بریم سرزمین عجایب شما خوابت برد دیگه نشد بریم بعد شام بیرون خوردیم برای شما سیب زمینی خریدیم خانم گل جمعه هم تا عصر خاله پیشمان بود بعد برای شام رفتیم خونه باباجون اینا خدا را شکر کمی غذا خوردی بعد با عمه و عمو بازی کردی ساعت ۱۲ آمدیم خانه بعد شما خوابیدید شنبه...
22 اسفند 1391

ولادت امام زمان

و ولادت امام زمان   جلوه گل عندلیبان را غزلخوان می کند نام مهدی صد هزاران درد درمان می کند مدعی گوید که با یک گل نمی آید بهار من گلی دارم که دنیا را گلستان می کند ولادت امام زمان(ع) مبارک باد     [ پنجشنبه پانزدهم تیر 1391 ] [ 4:24 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ آرشیو نظرات ] لادت امام زمان   جلوه گل عندلیبان را غزلخوان می کند نام مهدی صد هزاران درد درمان می کند مدعی گوید که با یک گل نمی آید بهار من گلی دارم که دنیا را گلستان می کند ولادت امام زمان(ع) مبارک باد     [ پ...
22 اسفند 1391

اولین سفر با قطار به ماهشهر _ یازدهمین مروارید

  سلام  نفس زندگیم روز سه شنبه عصري با مامانجون رفتيم ماهشهر با قطار اولين بار بود که سوار ميشدي   براي اولين بار بابايي با ما نبود بابايي از پشت شيشه قطار ميدي همينجور بابا بابا ميگفتي و شما اصلا تو قطار اذيت نکردي چون ماماني همش سرگرمت ميکرد باهات بازي ميکرد ساعت ۶:۳۰ حرکت کرديم ساعت ۸ راه آهن سربندر بوديم خاله آمد دنبالمان رفتيم ماهشهر تا رسيديم شروع کردي به شيطنت تو آشپزخانه براي شام خاله ته چين مرغ با قارچ درست کرد شما کمي خوردي بعد از شام هم با کتابهايت و بن بن بن شروع کردي به بازي خدا را شکر زود خوابيدي ساعت ۱۲:۳۰ چون خسته بودي البته تا صبح چند بار بيدا...
22 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام به گرمی آفتاب   عشقم ۱۶ ماهگیت مبارک ۱۶ ماهگیت با اولین روز از فصل تابستان شروع شد یعنی دوباره هوای گرم و شرجی نفس مامانی و بابایی داری روز به روز بزرگتر میشی تو دل ما بیشتر جا میشی کلمات جدیدتری یاد گرفتی هر چی که بهت میگیم شبیه آن کلمه را میگی گلم نمیدونی چه ذوقی میکنیم با هر کلمه حرف زدنات فدات بشم الهی دخمل نازم هر سوالی که ازت میپرسیم خیلی قشنگ میگی نه تازگیها یاد گرفتی سرت را پایین میاری به معنی بله صدای حیوانات را یاد گرفتی مثل سگ و گربه و جوجه عاشق نقاشی کشیدن هستی هر جا مداد ببینی میگی مداد خدا را شکر به کتاب هم علاقه داری اما کارتون را دوست نداری در تعجب هستم  کسی اجازه نداره بالاتر از گل...
22 اسفند 1391