آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

21 ماهگی _ مراسم شیر خوارگان حسینی

21 ماهگی _ مراسم شیر خوارگان حسینی        سلام بهونه قشنگ من برای زندگی   وقتی که پاتو گذاشتی روی این زمین خاکی تموم گل های عالم شدن از دست تو شاکی خدا هم هواتو داشته ، تو رو با گلا سرشته با تو دنیای پر از درد ، واسه من مثل بهشته روز میلادت مبارک عزیزترینم . ای مهربانترین یکم آذر ۲۱ ماهه شدی ماه به ماه که میگذره بزرگتر میشی خانم تر میشی چیزهای تازه یاد میگیری چند تا شعر یاد گرفته دخملم وقتی یاد گرفتی مامانی چلوندمت اینقدر بوست کردم که نگو                       &n...
22 اسفند 1391

ماه محرم _ بازگشت حاجی ها _ تولد عمه

ماه محرم _ بازگشت حاجی ها _ تولد عمه           با آب طلا نام حسین قاب کنید با نام حسین یادی از آب کنید خواهید مه سربلند و جاوید شوید تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد       سلام به گل خنده رو مامان روز چهارشنبه ساعت ۱ ظهر رفتیم فرودگاه استقبال دایی محمود از مکه آمده بود خدا را شکر زودی آمد شما اذیت نکردی بعد برای ناهار رفتیم خانه اشان ناهار خوردیم با ریحانه بازی کردی یه عالمه خوشحال بود باباش آمده بود براش عروسک های خوشگل آورده بود با هم بازی کردید ساعت ۳:۳۰ آمدیم خانه کمی بازی کردی خوابیدی. ...
22 اسفند 1391

مروارید 15و16 ، آرمیتا در تولد پریسا جون

مروارید 15و16 ، آرمیتا در تولد پریسا جون         عصر خوب پاییز               حس کردم یه چیزه تیز گفتم مامان کجایی؟                  بدو بیا تند و تیز مامان اومد به پیشم                گفتش چی شده عزیزم منو نگاه نگاه کرد                    یه کم پای...
22 اسفند 1391

اندر احوالات آرمیتا و تولد پریسا جون

اندر احوالات آرمیتا و تولد پریسا جون      سلام به فرشته مهربونم این چند روز اصلا حالت خوب نبود همش اذیت بودی اول که اسهال بعد هم تب داشتی توی ۵ روز ۳ بار دکتر رفتیم اینقدر تبت بالا بود روز جمعه ساعت ۳ شب بابا رفتیم بیمارستان خدا را شکر وقتی معاینه ات کردن گفتن به خاطر اسهال که داشتی بعد از ۲ روز خوب میشود خدا را شکر بعد از ۲ روز بهتر شدی روز یکشنبه دوباره رفتیم دکتر اصلا تو این چند روز هیچی نخوردی آمپول د۳ نوشت برای اینکه ضعیف هستی مرتب میفتی هر ماه یکی باید بزنی شربت زینک و کلسیم امیدوارم بهتر بشی همیشه سالم و سلامت باشی این از همه چیز مهمتره برای مامان و بابا    امروز تولد&nbs...
22 اسفند 1391

سالگرد عشقمان مبارک

سالگرد عشقمان مبارک     خوشبختی من در بودن باتو است و روز رسیدن به تو تقدیر خوشبختی من است تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دنیا روز یکی شدنمان را از صمیم قلب تبریک میگویم   آرزو می کنم در لحظه لحظه زندگی مشترکمان در کنار فرزندمان عاشقانه و صادقانه به پیوندی که بسته ایم تا ابد وفادار باشیم .   چهار سال پیش در همچنین شبی مامانی و بابایی زیباترین پیوند عشقشان را با هم بستن  دو سالی هست عشقشان زیباتر شد با وجود گلی مثل تو آرش جان از خدا میخواهم همیشه سایه ات بالای سر من ...
22 اسفند 1391

بیرق زنون و عروسی

بیرق زنون و عروسی      سلام به خزان زندگیم عزیز دلم داییهای دو قلو ی مامانی که خیلی شبیه هم هستن با هم رفتن مکه خیلی عجیب که هم زمان با هم رفتن مکه انشالله روزی هر کسی که دوست داره  به سفر وحی بره روز پنجشنبه جشن بیرق زنون بود اول جشن دایی احمد بود  خدا را شکر بغل همه رفتی اصلا اذیتم نکردی وقتی رفتیم بالا پشت بام برای بیرق همش با تعجب نگاه میکردی  شروع کردن به مداحی شما دست میزدی   روز جمعه برای ناهار رفتیم خانه باباجون اینا ناهار خوردیم بعد با عمه رفتی حمام عصری رفتیم بیرق زنون دایی ...
22 اسفند 1391

20 ماهگی

20 ماهگی       سلام به فرشته مهربونی عسل مامان ۲۰ ماهگیت مبارک امیدوارم همیشه در تمام مراحل زندگیت  ۲۰ باشی تمام خوبیها را برایت آرزو می کنم نه خوشی ها را خوشی ها آن است که تو دوست داری و خوبی آن است که خدا برای تو دوست دارد عزیز دلم داری بزرگ میشی کلمات بیشتری یاد میگیری تو این ماه خیلی پیشرفت کردی هر چیزی که میگم بلافاصله تکرار میکنی نمیدونی چقدر ذوق میزنم یه عالمه بوست میکنم هر چیزی که یادت میدهم خیلی زود یاد میگیری تمام بن بن بن را یاد گرفتی نفسم گاهی که نشستم میایی خودت را توی بغل مامانی میندازی بوسم میکنی و دستت را دور گردنم میزاری فشارم میدهی ...
22 اسفند 1391

عکسهای جشن و عروسی

      عکسهای جشن و عروسی           سلام نفس زندگیم قربونت برم الهی ۱۸ مهر رفتیم عروسی دوست بابایی که خیلی خوش گذشت اولش کمی رقصیدی موقع غذا اصلا غذا نخوردی حتی یه دونه برنج بعد دختر گلم خوابید وقتی بیدار شدی شارژ شدی رفتی بغل بابایی همین جور میرقصیدی و دست میزدی بعد با ماشین عروس رفتیم دور زدیم برای اولین بار گفتی عروسی اینقدر خوشحال شدم که اینقدر شیرین حرف میزدی بعد هم گفتی عروس و داماد میگفتی ( آماد ) هستی مامان ساعت ۲:۳۰ آمدیم خانه چون خوابیدی آنجا ساعت ۴ دوباره خوابیدی تا ۱ ظهر چند بار شیر خوردی نمیدونم چند روز هست دوباره هیچی نمیخ...
22 اسفند 1391

آرمیتا ، تولد آرشیدا گلی

آرمیتا ، تولد آرشیدا گلی سلام  به عشق زندگيم   قربونت برم روز پنجشنبه۶ مهر ماه شب تولد امام رضا دعوت بوديم مراسم عقد کنان دختر دايي بابايي در محضر اولش خوب بودي موقع خواندن خطبه عقد يادت آمد که حرف بزني بعد با بابايي رفتيد بيرون تو حياطش يه تاب داشت نشسته بودي روي تاب پيش بچه ها  قربونت برم انشالله زنده باشم جشن عقد کنان و خوشبختي تو را هم ببينم نفسم ، هستي زندگيم   روز ۷ مهر براي ناهار رفتيم خونه باباجون اينا با عمه بازي کردي نميدونم چرا موهاي عمه را هي ميکشي در حين بازي کردن باهاش هر چي بهت ميگيم نکن گوش نميکني شب هم رفتيم همگي پارک براي اولين بار ماشين سواري کردي تا حالا...
22 اسفند 1391

پاییز & 19 ماهگی

پاییز & 19 ماهگی   باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست مهرت قشنگ ٬ پاییزت مبارک     روز اول پاییز مصادف بود با ۱۹ ماهگی عسلی خانم عشق زندگیم ۱۹ ماهگیت مبارک انشالله همیشه شاد و لبت خندان باشه هر روز داری چیزهای جدیدی یاد میگیری و حرف میزنی مامان و بابا از گفتن این حرفهای شیرین سیر نمیشن آرمیتا ماشالله شیطون هم شده  حس کنجکاوی در کودکان هست که این شیطنت ها را میکن حرف هایی که دخملی میگه خیلی قشنگ اسم : امین ـ امیر ـ علی ـ عباس ـ ابوالفضل(ابوفل) ـ جواد (اواد) ـ آرش ـ اینب ـ اکرم ـ آجی میوه ها : هویچ - انار ـ ...
22 اسفند 1391