آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات آرمیتا دختر گلم

رفتیم دزفول و عقد کنان

رفتیم دزفول و عقد کنان       سلام به گل خونه ما روز پنجشنبه ظهر ساعت ۳ بود حرکت کرديم به سمت دزفول باران شديدي ميامد از صبح قربونت برم تو هم وسط نشستي برات کمربند ايمني بستم نشستي براي خودت پفيلا و چيپس خوردي بعد اومدي تو بغل ماماني خوابيدي ساعت۵:۳۰ دزفول بوديم اونجا با بچه ها بازي کردي بعد آماده شديم رفتيم خونه عروس چون عقد کنان پسرعمو بابايي بود  صادق و نوشين جان پيوندتان مبارک انشالله در کنار هم ساليان سال خوشبخت باشيد خيلي خوش گذشت از دخمل طلا چند تا عکس گرفتم بعد خوابيدي بعد که بيدار شدي انگار شارژ شده بودي يه عالمه تو بغل بابايي رقصيدي دست ميزدي همش ميگفتي علوسه علوسه قربو...
22 اسفند 1391

تولد قمری آرمیتا - میلاد حضرت رسول

تولد قمری آرمیتا - میلاد حضرت رسول       بر امام منتظر بادا مبارک این ولادت / تهنیت بر شیعیان حضرتش از این ولادت رسید شادى شیعیان به عرش اعلى / چونکه شد نور رخ احمد و صادق هویدا میلاد حضرت محمد (ص) و امام جعفرصادق علیه السلام مبارک     ۱۶ ربيع الاول تولد۲سالگي  آرميتا گلي در ماه قمری بود شب تولد ميلاد حضرت رسول و امام جعفر صادق ۲ سال پیش چشمهایت را به جهان هستی گشودی و قدمهای کوچکت که سراسر از محبت الهی بود  فرشته مهربون خدا به به ما هدیه داد خدا یا شکرت به خاطر همه خوبیهایت ومن را لایق مادر بودن کردی  این حس زیباست با تمام وجود حس میک...
22 اسفند 1391

23 ماهگی - خداحافظی از شیر مادر

23 ماهگی - خداحافظی از شیر مادر     دیروز ۱/۱۱/۹۱ عزیز دلم ۲۳ ماهگیت مبارک   دقیقا یک ماه دیگه شما یک دختر ۲۴ ماهه یعنی ۲ ساله میشی گل خونه ما  همه میگن چه زود گذشت ولی برای من لحظه به لحظه ی که میگذشت لحظات همراه با سختی ولی شیرین و چه لذتی بالاتر از این آرمیتا عشق کوچولو ما داره کم کم بزرگ بزرگ میشه با جملات بازی میکنه خدا را شکر حرف زدنات بهتر شده تا هر چی جدید میشنوی مثل طوطی زود میگی   یا هر کاری جلوت انجام بدیم سریع تو اون کار را میکنی ماشالله اینقدر شیطون شدی عزیز دلم مامانجون بهت میگه اسمت چیه میگی آرمیتا بهت میگه فامیلت چیه اقی پور (تقی پور) قربونش بر...
22 اسفند 1391

یه روز آفتابی در پارک

  یه روز آفتابی در پارک       روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو   ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی   با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشی د خاموش نشدنی   سلام خورشید درخشان خونه ما امروز بعد از چند روز آسمان آفتابی شد از این فرصت استفاده کردیم با بابایی رفتیم پارک سوار تاب و سر سره شدی بعد از اونجا که خسته شدی رفتیم فروشگاه خرید کردیم دوباره رفتیم یه پارک دیگه سوار سرسره و تاب بشی قربونت برم خوشحالیم از خوشحالیت بعد هم آمدیم خانه کمی غذا خوردی بابایی فیلم کلاه ...
22 اسفند 1391

روز های آخر صفر _

روز های آخر صفر _        سلام  عروسک قشنگم حلول ماه ربیع الاول را به تمام دوستان گلم تبریک میگم دختر گلم ببخشيد اين چند مدت نتونستم بيام چيزي بنويسم دختر گلم از الان ده روزي هست سرماخوردي آبريزش بيني داري دواهايت مرتب ميخوري اما بهتر نشدي  دیروز نوبت دکتر داشتی رفتیم اطفال  گفت همه چیزت خوبه باید غذا خوردنش بهتر کنم دکتر اطفال دارو داد و بخور انجام بدیم انشالله هر چه زودتر خوب بشي همش با دهانت نفس ميکشي دلم برات کباب شده دوباره غذا نميخوري به خاطر سرماخوردگيت هنوز بهت شير ميدم کمتر از قبل شده اما دلم نيومد با اين حال بدت شير را ازت بگيرم عمر و نفس مادري درد...
22 اسفند 1391

نذری و آرمیتا دیگه غذا میخوره

نذری و آرمیتا دیگه غذا میخوره     سلام به دو چشمون سیاهت چهارشنبه شب رفتیم خونه مامانجون به خاطر نذری که دارن کمکشون کنیم کمی دیر شد مهمان داشتن از ساعت ۱۲ شب مشغول شله زرد پختن کردیم ماشالله به دخترم اینقدر شیطنت کردی ۳ بار افتادی اول پیشانیت کبود شد بعد لبت پاره شد خون میومد خدا را شکر و سومین بار هم به خیر گذشت ساعت ۴ به زور بهت شیر دادم خوابیدی صبح از خواب بیدار شدی میخواستی دست بزنی  تو شله زردها به زور تونستم ازت چند تا عکس بگیرم هستی مامان  برای تمام دوستان وبلاگیم دعا کردم هر آرزویی دارن برآورده بشه خوشگل مامان دیگه فقط از شب تا صبح کمی شیر میخوره از این هفته کم کم شب ها نباید ب...
22 اسفند 1391

بدون عنوان

رفتیم ماهشهر خونه خاله     سلامی به گرمی خورشید درخشان روز چهارشنبه ۶ دی ماه بردمت دکتر به خاطر اینکه میخوام از شیر بگیرمت باید چیکار کنم نیاز به ویتامینه خاصی داری یا نه دکتر گفت باید خیلی زودتر اینا میگرفتیش برات یه شربت داد  برای شیر گرفتن گفت یه هفته فقط ظهرها و هفته بعد شب ها و هفته سوم دیگه نباید بخوری اینقدر دلم سوخت ناراحت شدم با اینکه میدونم به صلاحت هست نخوری اما دلم نمیاد وزنت ۹ کیلو بود باید در یک سالگی این وزن داشته باشی انشالله هر چه زودتر اشتهایت خوب بشه   روز پنجشنبه ۷ دی ماه برای ناهار رفتیم خونه مامانجون مامان کمی ناهار خوردی با بچه ها بازی کردی اصرار میکردی بری حم...
22 اسفند 1391

22 ماهگی ، عکسهای شب یلدا

22 ماهگی ، عکسهای شب یلدا       یه سلام زمستونه به دختر گلم با اولین روز زمستان یعنی اول دی دخمل گلم ۲۲ ماهه شد  مبارک باشه عشق زندگیم به اشتیاق اولین دانه برف به تحمل آخرین برگ پاییز به گرمای تن خورشید و به زیبایی آسمان شب قسم می خورم که دوستت دارم . عزیز دل مامان داره کم کم وارد ۲ سالگی میشه دخمل گلم از تمام لحظاتی که با تو هستم لذت بردم همه هستی مامانی خیلی از کلمات را یاد گرفته دیگه میتونیم بفهیم چی میخواد یا نمیخواد اینقدر قشنگ حرف میزنی وقتی یه کلمه برای اولین بار میگی کلی من و بابایی ذوق میکنیم ۲ روز هست به دستمال میگی اسمال اینقدر ذوق کردم بوسیدمت نم...
22 اسفند 1391

شب یلدا

شب یلدا       پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد. عمرت یلدایی، دلت دریایی، روزگارت بهاری یلدای خوشی را برایتان آرزوی کنم .. با تو من عزیز عشقم دیگه هیچ غمی ندارم واسه ی همیشه ی عمر،عاشقونه دل میذارم با تو یلدا پره عشقه،عشقی از جنس عزیزش که نمیتونه بگیره کسی از دل،عشق پاکش . .   دختر قشنگم همه لحظه های پایانی پاییزت ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ یلدا مبارک [ چهارشنبه بیست و نهم آذر 1391 ] [ 1:8 بعد از ظهر ] [ مامان آرمیتا ] [ 16 نظر ] ...
22 اسفند 1391